گنجور

 
صائب تبریزی

گل اندامی که در پیراهن من خار می ریزد

به خرمن گل به جیب و دامن اغیار می ریزد

نه کم ظرفی است گر زیر و زبر سازم دو عالم را

که می در جامم از کیفیت دیدار می ریزد

بساط جوهری گردد زمین هر جا به حرف آید

زبس رنگین سخن زان لعل گوهربار می ریزد

بود مست زپا افتاده ای هر نقش پای تو

زبس سرو ترا کیفیت از رفتار می ریزد

صدف را می رسد لاف جوانمردی درین دریا

که زیر تیغ از لب گوهر شهوار می ریزد

دویی نبود میان کفر و دین در عالم وحدت

دل تسبیح از بگسستن زنار می ریزد

من آن نخل برومندم در اقلیم جنون صائب

که بر من سنگ دایم از در و دیوار می ریزد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

به مستی بی طلب بوس از دهان یار می ریزد

ثمر چون پخته گردد خودبخود از بار می ریزد

حدیث تلخ بیخود از دهان یار می ریزد

چو تنگ افتاد ساغر می ازو ناچار می ریزد

بریدن کرد زلف سرکش او را سیه دلتر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه