عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟
که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت
دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت
سپاه عشق تو از گوشهای کمین بگشود
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
دو اسبه پیک نظر میدوانم از چپ و راست
به جست و جوی نگاری، که نور دیدهٔ ماست
مرا، که جز رخ او در نظر نمیآید
دو دیده از هوس روی او پر آب چراست؟
چو غرق آب حیاتم چه آب میجویم؟
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹
ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست
خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست
چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟
که از نظارگیان ناله و فغان برخاست
به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲
چنین که حال من زار در خرابات است
می مغانه مرا بهتر از مناجات است
مرا چو مینرهاند ز دست خویشتنم
به میکده شدنم بهترین طاعات است
درون کعبه عبادت چه سود؟ چون دل من
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳
ندیدهام رخ خوب تو، روزکی چند است
بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است
به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است
به یک کرشمه دل از غمزهٔ تو خرسند است
فتور غمزهٔ تو خون من بخواهد ریخت
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰
رخ نگار مرا هر زمان دگر رنگ است
به زیر هر خم زلفش هزار نیرنگ است
کرشمهای بکند، صدهزار دل ببرد
ازین سبب دل عشاق در جهان تنگ است
اگر برفت دل از دست، گو: برو، که مرا
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲
مشو، مشو، ز من خستهدل جدا ای دوست
مکن، مکن، به کف اندُهم رها ای دوست
برس، که بیتو مرا جان به لب رسید، برس
بیا که بر تو فشانم روان، بیا ای دوست
بیا، که بیتو مرا برگ زندگانی نیست
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰
بیا بیا، که نسیم بهار میگذرد
بیا، که گل ز رخت شرمسار میگذرد
بیا، که وقت بهار است و موسم شادی
مدار منتظرم، وقت کار میگذرد
ز راه لطف به صحرا خرام یک نفسی
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱
بیا، که عمر من خاکسار میگذرد
مدار منتظرم، روزگار میگذرد
بیا، که جان من از آرزوی دیدارت
به لب رسید و غم دل فگار میگذرد
بیا، به لطف ز جان به لب رسیده بپرس
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹
بدین زبان صفت حسن یار نتوان کرد
به طعمهٔ پشه عنقا شکار نتوان کرد
به گفتگو سخن عشق دوست نتوان گفت
به جست و جو طلب وصل یار نتوان کرد
بدان مخسب که در خواب روی او بینی
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱
چنین که غمزهٔ تو خون خلق میریزد
عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد
فتور غمزهٔ تو صدهزار صف بشکست
که در میانه یکی گرد برنمیخیزد
ز چشم جادوی مردافگن شبه رنگت
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰
غلام حلقه به گوش تو زار باز آمد
خوشی درو بنگر، کز ره دراز آمد
به لطف، کار دل مستمند خسته بساز
که خستگان را لطف تو در کار، ساز آمد
چه باشد ار بنوازی نیازمندی را؟
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱
بیا، که بیرخ زیبات دل به جان آمد
بیا، که بیتو همه سود من زیان آمد
بیا، که بهر تو جان از جهان کرانه گرفت
بیا، که بیتو دلم جمله در میان آمد
بیا، که خانهٔ دل گرچه تنگ و تاریک است
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲
ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد
بیا، که با غم تو بر نمیتوان آمد
بیا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز
به جای خرقه دل و دیده در میان آمد
به چشم مست تو گفتم: دلم به جان آید
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
اگر شکسته دلانت هزار جان دارند
به خدمت تو کمر بسته بر میان دارند
شدند حلقه به گوش تو را چو حلقه به گوش
چه خوش دلند که مثل تو دلستان دارند
کسان که وصل تو یک دم به نقد یافتهاند
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱
چو چشم مست تو آغاز کبر و ناز کند
بسا که بر دلم از غمزه ترکتاز کند
مرا مکش، که نیاز منت بکار آید
چو من نمانم حسن تو با که ناز کند؟
مرا به دست سر زلف خویش باز مده
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲
نظر ز حال من ناتوان دریغ مدار
نظارهٔ رخت از عاشقان دریغ مدار
اگر سزای جمال تو نیست دیده رواست
خیال روی تو باری ز جان دریغ مدار
به پرسش من رنجور اگر نمیآیی
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳
غلام روی توام، ای غلام، باده بیار
که فارغ آمدم از ننگ و نام، باده بیار
کرشمههای خوش تو شراب ناب من است
درآ به مجلس و پیش از طعام باده بیار
به غمزهای چو مرا مست میتوانی کرد
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲
صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش
شراب و نقل فرو ریخته به مستانش
بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد
برای ما لب نوشین شکر افشانش
تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن
[...]