بیا بیا، که نسیم بهار میگذرد
بیا، که گل ز رخت شرمسار میگذرد
بیا، که وقت بهار است و موسم شادی
مدار منتظرم، وقت کار میگذرد
ز راه لطف به صحرا خرام یک نفسی
که عیش تازه کنم، چون بهار میگذرد
نسیم لطف تو از کوی میبرد هر دم
غمی که بر دل این جان فگار میگذرد
ز جام وصل تو ناخورده جرعهای دل من
ز بزم عیش تو در سر خمار میگذرد
سحرگهی که به کوی دلم گذر کردی
به دیده گفت دلم: کان شکار میگذرد
چو دیده کرد نظر صدهزار عاشق دید
که نعره میزد هر یک که: یار میگذرد
به گوش جان عراقی رسید آن زاری
از آن ز کوی تو زار و نزار میگذرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دعوت به عشق و شادی بهاری است. شاعر از محبوب خود میخواهد که بیاید و در دلش نسیم خوش بهار را به وجود آورد، زیرا این زمان، زمان خوشی و شادابی است. او از غم و تنهایی خود میگوید و انتظار دارد با آمدن محبوبش، حالش بهتر شود. همچنین اشاره میکند که عشق و زیبایی محبوبش در اطرافش جاری است و هر لحظه او را به شکوه و شادی نزدیکتر میکند. شاعر با وصف عاشقان بسیاری که دل به محبوب دادهاند، نشان میدهد که عشق و زیبایی او چگونه بر دلها تاثیر میگذارد و جامعه را پر از نشاط و شوق میکند.
هوش مصنوعی: بیا، بیا تا از نسیم زیبای بهار لذت ببریم. بیا، که زیبایی گلها به خاطر حضور تو خجالتزده است.
هوش مصنوعی: بیایید، زیرا فصل بهار و زمان خوشحالی فرارسیده است. منتظرت نمانم، زمان برای انجام کارها در حال سپری شدن است.
هوش مصنوعی: از راه محبت به دشت برو و یک لحظه قدم بزن تا زندگیام را تازگی بخشم، همانطور که بهار زودگذر است.
هوش مصنوعی: نسیم مهربانی تو هر لحظه غمی را که بر دل این جان خسته سنگینی میکند، از میان میبرد.
هوش مصنوعی: دل من بدون اینکه جرعهای از وصالت را بچشد، همچنان در نشئهی خوشی و شادیهای تو غرق است.
هوش مصنوعی: صبح زود که به کوی دل من عبور کردی، دلم به چشمانم گفت که: آن شکار خوشتیپ از کنار ما میگذرد.
هوش مصنوعی: وقتی چشمش به منظره افتاد، هزاران عاشق را دید که هر یک با صدای بلند فریاد میزدند که: معشوق در حال عبور است.
هوش مصنوعی: صدای درد و رنج از کوی تو به جان عراقی رسیده است و او بیتاب و نزار از آنجا میگذرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا، که عمر من خاکسار میگذرد
مدار منتظرم، روزگار میگذرد
بیا، که جان من از آرزوی دیدارت
به لب رسید و غم دل فگار میگذرد
بیا، به لطف ز جان به لب رسیده بپرس
[...]
نظر کنید که آن شهسوار میگذرد
قرار جان من بیقرار میگذرد
اگر نه قصد هلاک منش بود در دل
چنین کرشمهکنان بر چه کار میگذرد؟
دریغ صید نزارم از آن به زاری زار
[...]
شبی که در قدم وصل یار میگذرد
به ذوق گریهٔ بیاختیار میگذرد
کسی که محرم درد من است میداند
که دیده بینم و آب در کنار میگذرد
مخواب در دل شبها که موج قافلهایست
[...]
مرا به زخم زبان روزگار میگذرد
مدار آبله من به خار میگذرد
به اعتبار عزیز جهان شدن سهل است
عزیز اوست که از اعتبار میگذرد
به آب و رنگ جهان هرکه چشم کرد سیاه
[...]
در این دو هفته که با گل مدار میگذرد
پیاله گیر که ابر بهار میگذرد
به این خوشم که شب هجر، تیرهروزان را
به یاد صبح بناگوش یار میگذرد
به حیرت از روش چشم میپرست توام
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.