گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷

 

هر که او را خبر از اهل دلانش باشد

یاری اهل دلان در دل و جانش باشد

دردمندی که به جان دُردی دردش نوشد

راحت جان طلبی در دو جهانش باشد

آتش عشق دلم سوخت چنان داغی را

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸

 

هر که در کوی تو جانا نفسی بنشیند

نیست ممکن که دمی بی هوسی بنشیند

ننشیند دل من یک نفسی از سر پا

تا که در صحبت تو خوش نفسی بنشیند

خلوت نقش خیال تو بود خانهٔ چشم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۰

 

خستهٔ عشق تو بیچاره شفا را چه کند

مبتلای غم تو غیر بلا را چه کند

کشتهٔ عشق تو چون از تو بلا می بیند

همچو منصور فنا دار بقا را چه کند

دردمندی که چو ما دُردی دردت نوشد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴

 

عهد با زلف تو بستیم خدا می داند

سر موئی نشکستیم خدا می داند

با خیال تو نشستیم به هر حال که بود

نزد غیری ننشستیم خدا می داند

هر خیالی که گشادیم به رویش دیده

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۴

 

چشم مست تو گر از خواب گران برخیزد

سبک از هر طرفی فتنه دوان برخیزد

کر کلاله ز گل چهره براندازی باز

ناله از جان و دل پیر و جوان برخیزد

سر و بالای تو گر سوی چمن میل کند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳

 

می خمخانهٔ ما مستی دیگر دارد

هر که آید بر ما کام دلی بردارد

رند سرمست در این بزم ملوکانهٔ ما

از سر ذوق درآید خبری گر دارد

عشق و ساقی و حریفان همه مستند ولی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵

 

پردهٔ دیدهٔ من نقش خیالت دارد

دل شوریدهٔ من شوق وصالت دارد

هر کجا ماه رخی در نظرم می آید

نیک می بینم و حسنی ز جمالت دارد

بینوائی که گدای سر کوی تو بود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶

 

بستهٔ بند بلای تو نجاتی دارد

خستهٔ رنج غم تو درجاتی دارد

هر که شد مردهٔ درد تو نمیرد هرگز

کشتهٔ عشق تو جاوید حیاتی دارد

طاق ابروی تو محراب دل ماست از آن

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷

 

هر که از اهل کمال است جلالی دارد

خوش کمالی که جمالی به کمالی دارد

نفس اهل کمال است که جان می بخشد

آفرین بر نفسش باد که حالی دارد

بسته ام نقش خیالی که نیاید به خیال

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۳

 

با چنین درد دلی میل دوا نتوان کرد

حاصل عمر عزیز است رها نتوان کرد

چشم ما روشنی از نور جمالش دارد

یک دمی نور وی از دیده جدا نتوان کرد

سود و سرمایه همه در سر کارش کردیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۹

 

دوش تا روز دل از عشق تنعم می کرد

در پس پردهٔ جان یار ترنم می کرد

من چو بلبل همه شب زار همی نالیدم

دوست چون غنچه بر آن گریه تبسم می کرد

دل بیچارهٔ گم گشته خود را دیدم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۱

 

عاشق آن است که معشوق به جان می جوید

می رود بی سروپا گرد جهان می جوید

همچو مجنون همه جا لیلی خود می طلبد

همه لیلی طلبد وز همگان می جوید

می کند دلبر سرمست مرا دلجوئی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۵

 

سالها در طلبت دیده به هر سو گردید

یافت مقصود همان لحظه که روی تو بدید

درد دل گرچه که دیدیم دوا یافته‌ایم

هر که رنجی نکشید او به شفائی نرسید

بی بلائی نتوان یافت چنان بالائی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۶

 

از کرم جان عزیزم بر جانانه برید

دست گیرید و مرا مست به میخانه برید

دل چو شمع است که در مجلس جان می سوزد

خبر سوختگان را بر پروانه برید

آشنایان همه جمعند و حریفان سرمست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۷

 

رخت ما را به سراپردهٔ میخانه برید

آلت مجلس ما جمله به ساقی سپرید

ما چو غنچه به هوا جامهٔ خود جا کردیم

بعد از این خرقهٔ ما را به ملامت ندرید

عیب ما را مکنید ار شده ایم عاشق او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۳

 

در سراپردهٔ دل خانه خدا را طلبید

این چنین خانه خدا بهر خدا را طلبید

در خرابات فنا ساغر می نوش کنید

آنگه از ساقی ما جام بنا را طلبید

گر بیابید عطایی همه آن را جویند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۵

 

ورد صاحبنظران فاتحهٔ روی تو باد

قل هوالله احد حرز دو ابروی تو باد

جاء نصرالله ای شاه چو بنمودی روی

آیة الکرسی تعویذ دو گیسوی تو باد

والضحی روی تو آمد سر زلفت و اللیل

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۸

 

دولت عشق به هر بی سر و پائی نرسد

پادشاهی دو عالم به گدائی نرسد

نرسد در حرم کعبهٔ وصل محبوب

هر محبی که بر او جور و جفائی نرسد

نوش کن دُردی دردش که دوای جانست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۹

 

به علی رغم عدو باز زدم جامی چند

توبه بشکستم و وارستم از این خامی چند

منم و رندی و خاصان سراپردهٔ عشق

فارغ از سرزنش عام کالانعامی چند

فرصت از دست مده زلف نگاری به کف آر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۷

 

عاشقان درش از درد دوا یافته اند

خستگان غمش از رنج شفا یافته اند

باده نوشان سراپردهٔ میخانهٔ دل

جرعهٔ دُردی دردش چو دوا یافته اند

مبتلایان بلایش ز بلا نگریزند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode