دولت عشق به هر بی سر و پائی نرسد
پادشاهی دو عالم به گدائی نرسد
نرسد در حرم کعبهٔ وصل محبوب
هر محبی که بر او جور و جفائی نرسد
نوش کن دُردی دردش که دوای جانست
دُردی درد نخورده به دوائی نرسد
می روم بردر میخانه که خوش بنشینم
دارم امید که آن جام بلائی نرسد
بینوایان درش گنج بقا یافته اند
بینوائی نکشیده ، به نوائی نرسد
برو ای عقل مگو عشق چرا کرد چنین
پادشاه است و بر او چون و چرائی نرسد
هر که او بندگی پیر خرابات نکرد
به سر سید عالم که به جائی نرسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در مورد عشق و رسیدن به آن صحبت میکند. شاعر میگوید که عشق به کسانی که شایسته نیستند نمیرسد و پادشاهی نیز به گدایی نمیرسد. او اشاره میکند که اگر محبی در حرم کعبه مورد ظلم قرار گیرد، به وصال محبوب نخواهد رسید. همچنین دردهایی که تجربه نشدهاند، به درمان نمیرسند. شاعر به میخانه میرود تا لحظاتی خوش بگذراند و امیدوار است که مصیبتی به او نرسد. در ادامه، او به این نکته اشاره میکند که فقرا در دروازههای عشق گنج وجود را یافتهاند و کسانی که تجربه عشق ندارند، به هیچ چیز نمیرسند. او میگوید عقل نباید در مورد عشق قضاوت کند، زیرا عشق مقام والایی دارد. در نهایت، بیان میکند که هر کس بندگی عشق و پیر خرابات را نکند، به جایی نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: عشق واقعی به هر کسی که بیدلیل و بدون ارزش باشد نمیرسد، همانطور که سلطنت و مقام دو دنیا هم به کسی که در وضعیت تنگدستی باشد نمیرسد.
هوش مصنوعی: هیچ محبی که مورد ظلم و ستم واقع شده باشد، به وصال محبوبش در حرم کعبه نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: غصه و درد را تحمل کن، زیرا این دردها درمانی برای جان و روح هستند. کسی که هرگز دردی را نچشیده باشد، به هیچ درمانی نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: به سمت میخانه میروم تا آرامش داشتم و بتوانم خوب بنشینم. امیدوارم که آن جامی که درد و رنج به همراه دارد، به من نرسد.
هوش مصنوعی: نگران نباش، کسانی که در فقر و تنگدستی به سر میبرند، در این دروازه به گنجی از جاودانگی رسیدهاند. کسی که رنج فقری را تحمل نکند، به خوشبختی و فراخی نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: ای عقل، دیگر از عشق نپرس که چرا چنین میکند. او یک پادشاه است و هیچ سوالی در مورد او پذیرفتنی نیست.
هوش مصنوعی: هر کسی که به خدا و شیوههای روحانی راه نیافته و از پیر و استاد خود در این مسیر پیروی نکرده باشد، به مقام والایی نخواهد رسید و در حقیقت به جایی نخواهد رسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیست روزی که به من از تو جفایی نرسد
وز فراقت به دلم رنج و عنایی نرسد
دل به درد تو اگر خوش نکنم خوش نبود
چون یقین شد که مرا از تو دوایی نرسد
من زنم با تو گر از بخت خطایی نرود
[...]
نیست روزی که مرا از تو جفائی نرسد
وز غمت بر دل من تازه بلائی نرسد
نگذرد بر من دلسوخته روزی به غلط
که در آن روز مرا تازه جفائی نرسد
این زمان عیسی ایام توئی بهره چرا
[...]
هرکه در عشق نمیرد به بقایی نرسد
مرد باقی نشود تا به فنایی نرسد
تو به خود رفتی از آن کار به جایی نرسید
هرکه از خود نرود هیچ به جایی نرسد
در ره او نبود سنگ و اگر باشد نیز
[...]
تا جفایی نکشد دل به وفایی نرسد
ورنه بی درد در این ره به دوایی نرسد
نالهٔ هر که چو بلبل نه به سودای گلی ست
عاقبت زین چمنش برگ و نوایی نرسد
ای دل ار سعی تو این است که من می بینم
[...]
دل تهی ناشده از خویش به جایی نرسد
تا بود پر ز شکر نی به نوایی نرسد
تیر را شهپر پرواز بود پاکی شست
آه با دامن آلوده به جایی نرسد
نیست در سینه هرکس که ز غفلت آهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.