می خمخانهٔ ما مستی دیگر دارد
هر که آید بر ما کام دلی بردارد
رند سرمست در این بزم ملوکانهٔ ما
از سر ذوق درآید خبری گر دارد
عشق و ساقی و حریفان همه مستند ولی
عقل مخمور ندانم که چه در سر دارد
لب بنه بر لب ما آب حیاتی می نوش
زانکه زان آب حیات این لب ما تر دارد
آفتابی است که از مشرق جان می تابد
نور او آینهٔ ماه منور دارد
قول مستانهٔ ما ملک جهان را بگرفت
این چنین گفته که در کاغذ و دفتر دارد
نعمت الله حریف من و سرمست و خراب
گر بگویم که کنم توبه که باور دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به فضای خمخانه و مستی آن اشاره دارد. هر کسی که به آنجا میآید، از آرامش و لذت آن بهرهمند میشود. در این بزم، عشق، ساقی و حریفان همه مست و خوشحال هستند، اما عقل فردی هنوز نمیداند چه احساسی دارد. شاعر به زیبایی لبانش اشاره کرده و آنها را به آب حیات تشبیه میکند. همچنین، نور عشق او مانند خورشید، زندگی را روشن میسازد. شاعر میگوید که در این حالت مسقر از دنیا نیز بهرهمند شدهاند و از نعمتهایی که دارند، لذت میبرند. نهایتاً، اشاره میکند که حتی اگر بخواهد توبه کند، کسی به او ایمان نخواهد آورد.
هوش مصنوعی: میخانهٔ ما حال و هوای خاصی دارد، هر کسی که به ما بیاید، از آنجا شادیای برای دل خود به دست میآورد.
هوش مصنوعی: در این میخانهٔ باشکوه، شخصی شاد و مسرور به خاطر خوشحالی و شوقش، اگر خبری در دست داشته باشد، به وجد میآید.
هوش مصنوعی: عشق، شراب و دوستان همه سرخوش و بیخبر از حال خود هستند، اما من نمیدانم عقل چطور دچار مستی شده و چه چیزهایی در دل دارد.
هوش مصنوعی: به لبهای ما نزدیک شو و از آب حیات بنوش، زیرا همین آب حیات لبهای ما را سیراب کرده است.
هوش مصنوعی: خورشیدی است که از سمت مشرق جان میتابد و نور او مانند آینهای است که ماه را روشن میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که سخنان شاد و سرمستی ما، قدرت و سلطنتی خاص پیدا کرده و تأثیر عمیقی بر جهان گذاشته است، به گونهای که این گفتهها به راحتی در کاغذ و دفتر ثبت شده و قابل یادآوری هستند.
هوش مصنوعی: نعمتالله که همیشه همراه من است، در حال نوشیدن و شادمانی است. اگر بگویم که میخواهم توبه کنم، کسی به آن باور نخواهد کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شمع خورشید که آفاق منور دارد
مهر تو در دل و سودای تو در سر دارد
رنگ روی تو باقلام تصور ما را
خانه دل ز خیال تو مصور دارد
روز و شب در طلبت گرد زمین گردانست
[...]
تا چه سودا سر گیسوی تو در سر دارد
کز سر دوش تو سر هیچ نمی بردارد
در ازل قامت تو در دل ما بود مقیم
زان سبب صورت دل شکل صنوبر دارد
سرم از خاک درت باد پراکنده چو گرد
[...]
دلبرا سرو قدت شکل صنوبر دارد
که تواند که دل از قامت تو بردارد
دیده ی بخت من از درد فراقت دانی
دایم از خون جگر دامن جان تر دارد
دل بیچاره ی من حلقه صفت دیده جان
[...]
نوبهارست جهان رونق دیگر دارد
باغ را شمع رخ لاله منور دارد
ز گل و سبزه چمن راست صفایی هر دم
چون ننازد نعم غیر مکرر دارد
شاخ را برده سر از ذوق شکوفه به فلک
[...]
سر سودازدگان جنگ به افسر دارد
سپر داغ از آنست که بر سر دارد
فرش ره کرده رخ زرد مرا خواری عشق
این زری نیستکه از خاک کسش بر دارد
دامنش سد سکندر بره وصل شود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.