گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

سالها در طلبت دیده به هر سو گردید

یافت مقصود همان لحظه که روی تو بدید

درد دل گرچه که دیدیم دوا یافته‌ایم

هر که رنجی نکشید او به شفائی نرسید

بی بلائی نتوان یافت چنان بالائی

گل بی خار در این باغ جهان نتوان چید

حرف عشق تو که دانست که از خود بگذشت

با خیال تو که پیوست که از خود ببرید

می خمخانه به شادی نکند نوش دگر

هر که از جام غم انجام تو یک جرعه کشید

دلم از کوی خرابات به خلوت می‌رفت

چشم سرمست تو را دید ز ره برگردید

بر سر چارسوی عشق تو دل سودا کرد

نعمت الله بها داده و وصل تو خرید

 
 
 
فرخی سیستانی

این منم کز تو مرا حال بدین جای رسید

این تویی کز تو مرا روز چنین باید دید

من همانم که به من داشتی از گیتی چشم

چه فتاده ست که در من نتوانی نگرید

من همانم که مرا روی همی اشک شخود

[...]

منوچهری

ای شرابی به خمستان رو و بردار کلید

در او باز کن و رو به آن خم نبید

از سر و روی وی اندر فکن آن تاج تلید

تا ازو پیدا آید مه و خورشید پدید

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
قطران تبریزی

دل مسکین مرا کژدم دوری بگزید

تا برفت آن صنم دلبر و دوری بگزید

طرب از من بگریزاند و خود از من بگریخت

طرب از من برمایند و خود از من برمید

گر نیابمش بسا درد که من خواهم یافت

[...]

سنایی

داستان پسر هند مگر نشنیدی

که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیمبر بشکست

مادر او جگر عم پیمبر بمکید

خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت

[...]

خاقانی

ای امیر امرای سخن و شاه سخا

به سخن مثل عطارد به سخا چون خورشید

توئی استاد سخن هم توئی استاد سخا

حاتم طائی شاگرد تو زیبد جاوید

میر میران توئی و ما همه رسمی توایم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه