گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

رخت ما را به سراپردهٔ میخانه برید

آلت مجلس ما جمله به ساقی سپرید

ما چو غنچه به هوا جامهٔ خود جا کردیم

بعد از این خرقهٔ ما را به ملامت ندرید

عیب ما را مکنید ار شده ایم عاشق او

نور چشمست ببینید که صاحب نظرید

گر ز ما از سر مستی سخنی گوش کنید

از سر لطف و کرم از سر آن درگذرید

هر کجا نقش خیالی که ببیند دیده

معنی خوب در آن صورت زیبا نگرید

میل میخانه ندارید ندانیم چرا

مگر از ذوق می و مستی ما بی خبرید

بندهٔ سید رندان خرابات شوید

که به نزدیک سلاطین جهان معتبرید

 
 
 
نظام قاری

در زیان برقد کس جامه کوته مبرید

از خدا شرم بدارید و ببالا نگرید

ترکی شیرازی

آه لیلا ز پسر، رفتن میدان، چو شنید

رنگ از چهرهٔ آن مادر غمدیده پرید

رفت از هوش و، به هوش آمده و، او صیحه کشید

گیسوان کرد پریشان و گریبان بدرید

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه