گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

پردهٔ دیدهٔ من نقش خیالت دارد

دل شوریدهٔ من شوق وصالت دارد

هر کجا ماه رخی در نظرم می آید

نیک می بینم و حسنی ز جمالت دارد

بینوائی که گدای سر کوی تو بود

بر سلاطین جهان جاه و جلالت دارد

جان فدا کردم و سر در قدمت افکندم

از چنین بندگی ای بنده خجالت دارد

ساقیا ساغر می ده که لبم بی لب جام

به سر جملهٔ مستان که سلامت دارد

برو ای عقل که من مستم و تو مخموری

توچه دانی که دل از عشق چه حالت دارد

نعمت الله سخنش آب حیاتی است روان

روح بخشد چه نصیبی ز زلالت دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خیالی بخارایی

صاحب روی نکو منصب دولت دارد

خاصّه خوبی که نشانی ز مروّت دارد

این همه لطف که در ناصیهٔ خورشید است

ذرّه‌ای نیست ز حسنی که جمالت دارد

گر کسی پیش بتی سجده کند عیب مکن

[...]

صائب تبریزی

مرهم زخم مرا شور محبت دارد

پنبه داغ مرا صحبت قیامت دارد

نیست در آب حیات و دم جان بخش مسیح

این گشایش که دم تیغ شهادت دارد

خرد شیشه دل از سنگ خطر می ترسد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
فیاض لاهیجی

دلم امشب که ز تیغ تو جراحت دارد

تکیه بر بستر خون کرده و راحت دارد

مژده ای صبر که از نشئة تاثیر امشب

چهرة صاف دعا رنگ اجابت دارد

بی‌رخ دوست بود دیدة ما در بر دل

[...]

سیدای نسفی

سیدا میل دلم جانب خلوت دارد

جغد در منزل خود خواب فراغت دارد

خامه بی هنران روی به زینت دارد

سخن بی‌خبران رنگ حقیقت دارد

جویای تبریزی

غنچه از نسبت لعل تو نزاکت دارد

نمک از پهلوی حسن تو ملاحت دارد

از دل خون شدهٔ من چه نشان می طلبی

آنقدر گم شده در عشق که شهرت دارد

می دهد داد ملاحت ز تبسم لعلش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه