حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵
جام تلخ از جان شیرین خوش ترست
جان رز در جام زرّین خوش ترست
خوش بود گل تا بود بی خار خوش
ارغوان بر برگ نسرین خوش ترست
عنبرو عودو عبیر ارچه خوش است
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶
عشق پیدا از نهان لایقترست
زآن که تحقیق از گمان لایقترست
زن بود با رنگ و بوی ای بُل هوس
مرد بینام و نشان لایقترست
عاقلان با عاقلان، دیوانه را
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷
گوش بر آواز و چشمم بر درست
شور از آن شیرینزبانم در سرست
دلستان و دلربای و دلفریب
جان فدای او که از جان خوشترست
زلف شهرآشوب او تا شهره شد
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴
هم چو من هرگز خراباتِ الست
مستِ لایعقل به دنیا آمده ست
تا سرِ عقل از گریبان برکند
دامنِ آشفتگان ندهد ز دست
خواهم از دنیا برون شد هم چنان
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸
گر زبان در من کشند انکار نیست
مدعی را حد این اسرار نیست
قصه ی مجنون هم از مجنون شنو
عاقلان را با مجانین کار نیست
گر زبان طعن شد بر من دراز
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰
کس نمی دانم که پیغامی برد
یک قدم با ما به یاری بسپرد
بندگی ها عرضه دارد و آن گهی
از دل آ [ رامم ] سلامی آورد
تا به وصلم کی مجالی می دهد
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱
منکر می خواره از حد می برد
پرده خلوت نشینان می درد
محتسب تشنیع های معتبر
می زند با آن که خود هم می خورد
می فروشد جامه تقوا به می
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲
عشق آب از روی کارم می برد
رونق از صبر و قرارم می برد
رازپوشی می کند وز عقل و هوش
نام و ننگ و فخر و عارم می برد
هیبت عشق از شکوه سلطنت
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴
عید آمد و عزم مَی خواهیم کرد
عمر شد پس عیش کَی خواهیم کرد
گر دهد پندار ، نهد بند اوستاد
ما خلاف رای وَی خواهیم کرد
جرعه ای در کام جان خواهیم ریخت
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۸
چشم بر راهم که جانان کی رسد
با چمن سروِ خرامان کی رسد
نافۀ آهویِ چین کی آورند
وز سبا مرغِ سلیمان کی رسد
هر دمم از عشق صفرا می کند
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۲
سر به سر رازی که با من گفتهاند
با که بر گویم که مردم خفتهاند
پاکبازان خانهٔ وهم و خیال
پاک کردستند و بیرون رفتهاند
بنگه دیوانگان عشق او
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۷
حور چشمان ملایک منظرند
آن که بر عذرا دل از ما میبرند
زین هوس ناکانِ تر دامن چو گل
نیستند اینها گروهی دیگرند
می از آن خمخانه کایشان میکشند
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴
در سرم شوری تقاضا می کند
رغبت دیوانگی ها می کند
من نمی دانم چه دارد در حساب
راز پنهان آشکارا می کند
می نماید روی و می پوشد جمال
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴
کی به عشق افسرده اولی کی بود
خام را این سوز یعنی کی بود
گر ترا عین الیقین حاصل شود
با منت من بعد معنی کی بود
عقل را در آفتاب امتحان
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۹
هم چنین عمری ست تا دیوانه وار
دست بر سر می زنم از عشقِ یار
آتشی در جانِ ما بر سوختند
تا برآورد از نهادِ جان دمار
چند ازین دریایِ نا پایان پدید
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۹
وقت وقتی گر شوم شوریدهسر
عیب نَبوَد بر من ای کوته نظر
راست باش و راست بین و راست رو
گو جهان زیر و زبر شو غم مخور
گرت باید تا دلی آری به دست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۹
یار با ما امتحانی کرد باز
لیک با بیگانه نتوان گفت راز
گر چه میکوشیم و جهدی میکنیم
تا کنیم از خودنمایی احتراز
خود اگر در خانه آبی میخوریم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۲
کاروان بربست بار و ره دراز
برگ راه و توشهٔ منزل بساز
در سلوک امتحان بی عذر و دفع
رهنوردی چست باید چشم باز
تا نماند از رفیقان بازپس
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۳
دوش یار آمد به بالینم فراز
گفت ای خوش خفته شبهای دراز
ای به خود مشغول چون رهبان به بت
گوییا ما را نخواهی دید باز
اعتبار از ما ز خود کن اعتبار
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۴
آخر ای دل چیست چندین رستخیز
عشق و میدان و تو ای غافل گریز
از صراط عاشقان پرهیز کن
نیست آنجا جز گذر بر تیغ تیز
چارهٔ دیگر نداری جز همین
[...]