گنجور

 
حکیم نزاری

کس نمی دانم که پیغامی برد

یک قدم با ما به یاری بسپرد

بندگی ها عرضه دارد و آن گهی

از دل آ [ رامم ] سلامی آورد

تا به وصلم کی مجالی می دهد

باز پرسد روی و راهی بنگرد

الله الله غفلتِ بی اختیار

بر من از بی التفاتی نشمرد

زاریی می آورد از من به دوست

مرغ اگر بالایِ بامش می پرد

خدمتی می آورد با اشتیاق

گر برو بادِ سحر گه بگذرد

دفعِ سودا را نزاری تا به کی

خونِ جان با آبِ رز برهم خورد

در تعجّب مانده ام تا هیچ کس

دشمنِ جان چون نزاری پرورد

هم گران باشد اگر او را کسی

از غمِ دنیا به یک جو واخَرَد

 
 
 
رودکی

حاتم طایی تویی اندر سخا

رستم دستان تویی اندر نبرد

نی، که حاتم نیست با جود تو راد

نی، که رستم نیست در جنگ تو مرد

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
سنایی

صدر تو چرخست و تن را بال سست

روی تو شیدست و جان را چشم درد

جان من آزاد کن تا عقل من

هر دمت گوید زهی آزاد مرد

تازه گردانم به ناجستن که باد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

آوخ ! آوخ ! وای وای و درد درد!

دل ز درد آزاد داری روی زرد

از رخ زردم روان و ز دل روان

وز روان زی دل روان آزار و درد

دور دارد آرزوی دل ز دور

[...]

انوری

قلتبانی هم به خواهر هم بزن

نیست پیدا گرچه کس پنهان نکرد

چند گویی خواهر من پارساست

گپ مزن گرد حدیث او مگرد

پارسا در خانهٔ تو نان تست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای سخا را از کف تو پیشخورد

وی خرد را پیش رایت چشم درد

خلق تواهل هنر را دستگیر

جود تو مرد خرد را پایمرد

تیز با حزم تو کوه کند سیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه