کاروان بربست بار و ره دراز
برگ راه و توشهٔ منزل بساز
در سلوک امتحان بی عذر و دفع
رهنوردی چست باید چشم باز
تا نماند از رفیقان بازپس
بیشتر حاصل کند خط جواز
درد بیدرمان که میگویند حرص
راه بیپایان که میگویند آز
کوته است ایام عمر بیثبات
منزل آز و امل دور و دراز
پس روان اهل آرا میکنند
از مقامات کمالات احتراز
پیشوایانشان به اسفل میبرند
ز آن نمی یارند بودن سرفراز
دعوی عصمت محال است از جنب
زشت باشد بر مصلا بینماز
غارت و تاراج و قتل و معتقد
عدل و انصاف و امان و ترک تاز
در میان حلقهٔ پاکان حق
خویشتن را کی تواند کرد گاز
نعل پیشانی چو سندان پیش دار
ورنه نتوان کرد و دعوی بر مجاز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راز دانش بینیاز
شب همه شب باتو می گوئیم راز
توبه غفلت پای ها کرده دراز
ای زما کرده فراموش گوئیا
سوی ما هرگز نخواهی گشت باز
خیز وترک خواب کن تا نیمه شب
[...]
من ز غفلت صد گنه را کرده ساز
تو عوض صد گونه رحمت داده باز
دیگران رفتند خانهٔ خویش باز
ما بماندیم و تو و عشق دراز
هرکی حیران تو باشد دارد او
روزه در روزه، نماز اندر نماز
راز او گوید که دارد عقل و هوش
[...]
یار با ما امتحانی کرد باز
لیک با بیگانه نتوان گفت راز
گر چه میکوشیم و جهدی میکنیم
تا کنیم از خودنمایی احتراز
خود اگر در خانه آبی میخوریم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.