گنجور

 
حکیم نزاری

یار با ما امتحانی کرد باز

لیک با بیگانه نتوان گفت راز

گر چه می‌کوشیم و جهدی می‌کنیم

تا کنیم از خودنمایی احتراز

خود اگر در خانه آبی می‌خوریم

بر سر بازار می‌گویند باز

مردمان گویند خودبینی مکن

راست با ما در میان آ کژ مباز

آن یکی گوید بیا رویت مکن

وین دگر گوید برو خود بر مساز

دیگری گوید نزاری نیست آن

کو طریقی پیش گیرد بر مجاز

راست می‌گویند هم آن و هم این

باطنی بر لات و ظاهر در نماز

ای مسلمانان مسلمانی کجاست

می‌شتابم در طلب شیب و فراز

گو که می‌گوید که دارد گو بگوی

با من است ای یار گرد سر متاز

پایمردی گر به دست آید چنین

یافتم رضوان و حاصل شد جواز

ورنه دست از دامن کوته کنید

معرفت باید نه دستار دراز

ای دریغا گر نزاری داشتی

محرمی مشفق، امینی دل‌نواز

چون ندارد لاجرم برداشته‌است

از سر بی‌چارگی دست نیاز

 
 
 
رودکی

تا جهان بود از سر آدم فراز

کس نبود از راز دانش بی‌نیاز

عبدالقادر گیلانی

شب همه شب با تو می‌گوییم راز

تو به غفلت پای‌ها کرده دراز

ای ز ما کرده فراموش گوییا

سوی ما هرگز نخواهی گشت باز

خیز و ترک خواب کن تا نیمه‌شب

[...]

مولانا

دیگران رفتند خانهٔ خویش باز

ما بماندیم و تو و عشق دراز

هرکی حیران تو باشد دارد او

روزه در روزه، نماز اندر نماز

راز او گوید که دارد عقل و هوش

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۸۶ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

کاروان بربست بار و ره دراز

برگ راه و توشهٔ منزل بساز

در سلوک امتحان بی عذر و دفع

رهنوردی چست باید چشم باز

تا نماند از رفیقان بازپس

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه