گنجور

 
۱
۲
۳
۴
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰

 

با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را

جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را

من که با مویی به قوّت برنیایم ای عجب

با یکی افتاده‌ام کو بُگسلد زنجیر را

چون کمان در بازو آرد سروقدِ سیم‌تن

[...]

۹ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲

 

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح‌رویی می‌رود

کان صباحت نیست این صبح جهان‌افروز را

وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او

[...]

۹ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳

 

وه که گر من بازبینم روی یار خویش را

تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را

یارِ بارافتاده را در کاروان بگذاشتند

بی‌وفا یاران که بربستند بار خویش را

مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق

[...]

۱۶ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲

 

من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را

وین دلآویزی و دلبندی نباشد موی را

روی اگر پنهان کند سنگین‌دلِ سیمین‌بدن

مشک غمّازست نتواند نهفتن بوی را

ای موافق‌صورت‌ومعنی که تا چشم من است

[...]

۹ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

آن تویی یا سرو بستانی به رفتار آمده‌ست

یا ملک در صورت مردم به گفتار آمده‌ست

آن پری کز خلق پنهان بود چندین روزگار

باز می‌بینم که در عالم پدیدار آمده‌ست

عود می‌سوزند یا گل می‌دمد در بوستان

[...]

۱۲ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳

 

دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکل‌ست

هر که ما را این نصیحت می‌کند بی‌حاصل‌ست

یار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دل‌ست

بامدادان روی او دیدن صباح مقبل‌ست

آن که در چاه زنخدانش دل بیچارگان

[...]

۱۱ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸

 

با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست

صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست

گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار

یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست

خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر

[...]

۱۰ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

کس به چشمم در نمی‌آید که گویم مثل اوست

خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست

هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند

آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست

جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع

[...]

۷ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷

 

صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست

بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست

دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم

ور نسازد می‌بباید ساختن با خوی دوست

گر قبولم می‌کند مملوک خود می‌پرورد

[...]

۹ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷

 

ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست

گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست

خلق را بیدار باید بود از آب چشم من

وین عجب کان وقت می‌گریم که کس بیدار نیست

نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد

[...]

۱۳ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹

 

هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست

پنجه بر زورآوران انداختن فرهنگ نیست

در که خواهم بستن آن دل کز وصالت برکَنم

چون تو در عالم نباشد ور نه عالم تنگ نیست

شاهد ما را نه هر چشمی چنان بیند که هست

[...]

۹ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

با فراقت چند سازم؟ برگ تنهاییم نیست

دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست

ترسم از تنهایی، احوالم به رسوایی کشد

ترس تنهایی‌ست ور نه بیم رسواییم نیست

مرد گستاخی نیَم تا جان در آغوشت کشم

[...]

۸ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰

 

دوش دور از رویت ای جان، جانم از غم تاب داشت

ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلآب داشت

در تفکر عقل مسکین پایمال عشق شد

با پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت

کوس غارت زد فراقت گِرد شهرستان دل

[...]

۷ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲

 

طرفه می‌دارند یاران صبر من بر داغ و درد

داغ و دردی کز تو باشد خوشترست از باغ ورد

دوستانت را که داغ مهربانی دل بسوخت

گر به دوزخ بگذرانی آتشی بینند سرد

حاکمی گر عدل خواهی کرد با ما یا ستم

[...]

۱۰ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹

 

تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد

ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد

کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت

عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد

سروبالای منا گر چون گل آیی در چمن

[...]

۸ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳

 

عیب جویانم حکایت پیش جانان گفته‌اند

من خود این پیدا همی‌گویم که پنهان گفته‌اند

پیش از این گویند کز عشقت پریشانست حال

گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفته‌اند

پرده بر عیبم نپوشیدند و دامن بر گناه

[...]

۱۰ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲

 

آن که نقشی دیگرش جایی مصور می‌شود

نقش او در چشم ما هر روز خوشتر می‌شود

عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد

بی خلاف آن مملکت بر وی مقرر می‌شود

دیگران را تلخ می‌آید شراب جور عشق

[...]

۱۰ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳

 

آفتاب است آن پری‌رخ؟ یا ملائک؟ یا بشر؟

قامت است آن؟ یا قیامت؟ یا الف؟ یا نیشکر؟

هَدَّ صَبری ما تَوَلّیٰ؛ رَدَّ عَقلی ما ثَنیٰ

صادَ قَلبی ما تَمَشّیٰ؛ زادَ وَجدی ما عَبَر

گُلبُن است آن؟ یا تنِ نازک‌نهادش؟ یا حریر؟

[...]

۱۹ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸

 

فتنه‌ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر

قامت است آن یا قیامت عنبر است آن یا عبیر

گم شدم در راه سودا رهنمایا ره نمای

شخصم از پای اندر آمد دستگیرا دست گیر

گر ز پیش خود برانی چون سگ از مسجد مرا

[...]

۱۱ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷

 

چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش

چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش

تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار

دست او در گردنم یا خون من در گردنش

هر که معلومش نمی‌گردد که زاهد را که کشت

[...]

۱۱ بیت
سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
 
تعداد کل نتایج: ۷۰