من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلآویزی و دلبندی نباشد موی را
روی اگر پنهان کند سنگیندلِ سیمینبدن
مشک غمّازست نتواند نهفتن بوی را
ای موافقصورتومعنی که تا چشم من است
از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را
گر به سر میگردم از بیچارگی عیبم مکن
چون تو چوگان میزنی جرمی نباشد گوی را
هر که را وقتی دمی بودست و دردی سوختهست
دوست دارد نالهٔ مستان و هایاهوی را
ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق
کنج خلوت پارسایان سلامتجوی را
بوستان را هیچ دیگر در نمیباید به حسن
بلکه سروی چون تو میباید کنار جوی را
ای گل خوشبوی اگر صد قرن باز آید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را
سعدیا گر بوسه بر دستش نمییاری نهاد
چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و دلربایی شخص خاصی است که شاعر به تحسین او میپردازد. شاعر میگوید که هیچکس را به زیبایی و جذابیت او ندیده است و حتی اگر زیبایی پنهان شود، بوی آن نمیتواند پنهان بماند. او از تنگدستی و بیچارگی خود میگوید و میگوید که عیب او در عشق به این زیبایی عیب نیست. شاعر همچنین به عشق و عواطف واقعی اشاره میکند و معتقد است که هیچ چیز دیگری در باغ عشق به اندازه زیبایی این شخص ارزش ندارد. او به این نکته میپردازد که اگر بهار هم دوباره بیاید، مانند او عاشق و خوشگوی دیگری نخواهد بود. در پایان، شاعر به سعدی میگوید که اگر نمیتواند بر دست این زیبایی بوسه بزند، باید خود را در پای او بیفکند.
دلبندی: اسیرکنندگی و پای بندی دل. / کنایه: دلآویزی ( دلفریبی و دلنشینی) / ایهام: دلآویز ١- دلخواه ٢- آویزنده ی دل به خود/ دلبند ١- دوست داشتنی ٢- بندنده ی دل به خود( به اعتبار این سنّت شعر که دل از زلف معشوق می آویزد و زلف دل را به خود می بندد.) / معنی: من هیچ رویی را تا بدین حد ظریف و زیبا ندیده ام و نیز هیچ مویی این قدر دلخواه و دوست داشتنی نیست. - منبع: شرح غزلهای سعدی
مشک: مادّه ای است سیاه رنگ روغنی شکل در زیر شکم جنس نر آهوی خُتَن قرار دارد و بسیار خوشبو و معطّر است/ غمّاز: سخن چین و پرده در. / جناس لاحق: روی، بوی/ تشبیه ( صفت تشبیهی): سنگین دل، سیمین دل/ استعاره ی مکنّیه: مشک ( به قرینه ی سخن چینی و ناتوانی در راز داری) / تشبیه مرکّب: مصراع اوّل مشبّه و مصراع دوم مشبّهٌ به. / معنی: اگر یار سنگدل سیمین تن چهره ی خویش را بپوشاند، باز هم زیبایی او آشکار خواهد شد؛ همچنانکه مشک پرده در است و نمی تواند بوی خوش خود را پنهان نگه دارد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
موافق صورت و معنی: صفت مرکّب، آن که درون و بیرونش سازگار است/ صورت و معنی: ظاهر و باطن/ خوی: خصلت. / جناس لاحق: روی، خوی/ تضاد: صورت، معنی. / معنی: ای کسی که درون و بیرونت سازگارند و جمال صورت وسیرت را جمع داری، از هنگامی که چشم من دیدن آغاز کرده است، رویی زیباتر از روی تو و حقیقتی پسندیده تر از خصایل تو ندیده ام. -منبع: شرح غزلهای سعدی
چوگان و گوی: ١٧/١ .// تناسب: گردیدن، چوگان، گوی/ تشبیه مضمر: سر به گوی مانند شده است. / معنی: اگر من در اثر ناچاری و درماندگی سرگشته و سرگردانم، بر من خرده مگیر؛ آنجا که تو چوگان می زنی و گوی ناگزیر است بگردد، گناه سرگشتگی به گوی باز نمیگردد؛ همچنانکه من همانند گوی سرگشته ی چوگان عشق توام. -منبع: شرح غزلهای سعدی
دم: آه. درد: ١٧/٨ / سوخته است(فعل دو وجهی) : در اینجا سوزانیده است/ هایاهوی: هیاهو، شور و غوغا، بانگ و فریاد. / معنی: کسی که روزگاری در اثر عاشقی نفسی گرم داشته و درد و سختی او را سوزانیده باشد، ناله ی مستان و شور و غوغای آنان را دوست دارد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
ایهام: به جان ١- جانانه و از صمیم دل ٢- در مقابل جان/ تشبیه: عشق به بازار(اضافه ی تشبیهی) / جناس لاحق: ملامت، سلامت. / معنی: در بازار عشق و عاشقی سرزنش را با دادن جان می طلبیم؛ بگذار تا پرهیزگاران عاقبت خواه باشند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
دربایستن: لازم و ضرور بودن، لایق و سزاوار بودن. / تناسب: بوستان، سرو، جوی/ تشبیه: تو ( معشوق) به سرو مانند شده است. / معنی: بوستان برای زیبایی خود به چیزی نیازمند نیست، مگر آنکه سروی چون تو در لب جویبار آن بنشیند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
بهار: فصل بهار، شکوفه های تازه و نورُسته ی گل درخت نارنج و نوعی گل گاوچشم و اقحوان اصفر است، بستان افروز که آن را تاج خروس گویند که گلی است سرخ رنگ و به عنوان گل زینتی نیز در باغ ها کاشته می شود. ( گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی) / استعاره ی مصرّحه: گل خوشبو (معشوق زیبا) / تناسب: گل، بوی، بهار، بلبل/ تشبیه: من (سعدی) به بلبل خوش گوی/ جناس لاحق: خوشبوی، خوشگوی/ ایهام: ١- فصل اوّل سال ٢- شکوفه. / معنی: ای معشوق زیبا و بویای من، اگر هزاران سال بهار تجدید شود، دیگر کسی را مانند من خوش بیان و نغمه سرای نخواهی دید. - منبع: شرح غزلهای سعدی
یارستن: توانستن. / تناسب: دست، پا، روی. / معنی: ای سعدی، اگر نمی توانی بر دستش بوسه زنی، چاره آن است که دست کم روی خویش را بر پایش بمالی. - منبع : شرح غزلهای سعدی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۱
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را
سیف فرغانی برو تصدیق سعدی کن که گفت
«من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را»
شب نماید در صفت زلفین آن بت روی را
مه نماید در صفت رخسار آن دلجوی را
شب کجا جوشن بود کافور دیبا رنگ را
مه کجا مَفرَش بود زنجیر عنبر بوی را
بر زمین هر کس خبر دارد که ماه و آفتاب
[...]
عاشق روی توام از من مپوش آن روی را
پرده بردار از رخ و بر رو میفگن موی را
تا بروز وصل تو چشمش نبیند روی خواب
هر که یک شب همچو من در خواب دید آن روی را
گرد میدان زمین سرگشته گردم همچو گوی
[...]
تا ز باریکی میانت تاب داده موی را
سبزه پیش روی تو بر خاک مالد روی را
تو چه غم داری اگر سیلاب اشکم میرود
چون من از خاشاک راهی کمترم این کوی را
بر وفاداران خود هر دم زنی تیغ جفا
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.