گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۲

 

زنده نبود آن دلی کز عشق جانان باز ماند

مرده دان چون دل ز عشق و جسم از جان باز ماند

جای نفس و طبع شد کز عشق خالی گشت دل

ملک دیوان شد ولایت کز سلیمان باز ماند

جان چو کار عشق نکند بار تن خواهد کشید

[...]

سیف فرغانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

پای بوس چون منی حیف است گفتی بر زبانت

زاهد کم خواره میشد دم به دم باریکتر زین

نیک گفتی نیک پیش تا ببوسم آن دهانت

گر دل او گه گهی می رفت در فکر میانت

زآن میان و زآن دهان پرسد دلم سر بقین را

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

یاد بوس چون منی حیف است کآید بر زبانت

نیک گفتی نیک پیش آ، تا ببوسم آن دهانت

زاهد پر خواره می شد دم به دم لاغر میانتر

ا گر دل او گه گهی میرفت در فکر مانت

زآن دهان و زآن میان خواهد دلم پرسد نشانی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

 

صوفی از رندان بپوشد می که در خلوت بنوشد

شد کهن بالای خمها خرقه اش تا کی بپوشد

دلق و سجاده نهاده دم بدم در رهن باده

باز در بازار دعوی پارسائیها فروشد

من ز شوق گلرخان نالم نه از جور رقیبان

[...]

کمال خجندی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

در ره عشق از خضر هم زندگی واماندگی است

پیش صاحب مشربان مردن حیات و زندگی است

قصه طوطی شنیدی مردنست آزادیت

تا نمردی گردنت در زیر طوق بندگی است

چون صراحی جز مسکینی نکردی سربلند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۹

 

زلف یار از دست رفت و دل ازو دیوانه ماند

مشک رفت از خانه اما بوی او در خانه ماند

خانه ناموس کندم از پی گنج مراد

آن نیامد عاقبت در دست و این ویرانه ماند

شمع چندان سر کشید از ناز کز برق فنا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۵

 

از جهان چون لاله داغت ایسهی قد میبریم

از ازل آورده ایم این داغ و با خود میبریم

میرویم ازین چمن با دست خالی همچو گل

داغ دل کاورده ایم اینجا یکی صد میبریم

جان من با عاشقان گر بد کنی نیکو بود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۲

 

تا شنید این جان مسکین بویی از آن زلف مشکین

تازه شد زان بوی مشکین داغها بر جان مسکین

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳

 

همچو خلق و مردمیت در جهان ندیده کسی

کاین نگفته تلخی و آن رد نکرده ملتمسی

اهلی شیرازی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

روزگاری شد ز کویت درد سر کم کرده ایم

سویت از بیم رقیبانت گذر کم کرده ایم

ناله ما را از سگان کوی او شرمنده داشت

زین خجالت درد سر زان خاک در کم کرده ایم

همعنان ماست غم تا رفته ایم از کوی تو

[...]

فضولی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

ما ز مادر داغ بر دل خاک بر سر زاده‌ایم

همچو طفل غنچه در دامان نشتر زاده‌ایم

نام ما مردود عالم روزی ما خون دل

ما و غم گویا به یک طالع ز مادر زاده‌ایم

شسته‌ایم از دل به خون عافیت نقش مراد

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

در مزاج درد خود ذوق مداوا سوختیم

نسخه اعجاز در دست مسیحا سوختیم

باد دامان تب امشب آتش ما تیز کرد

کز تف مژگان متاع هفت دریا سوختیم

مشرب پروانه ما را از گرانجانی رهاند

[...]

فصیحی هروی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

دل به چین زلف بندم چین ابرو چون بپاید

زآن که چیزی کان نپاید، دل به او بستن نشاید

گفتمش بنشین زمانی تا مگر سیرت به بینم

گفت چون خورشید بنشیند دگر کی رخ نماید

ای که می گویی شبت را روزی از پی هست، یا رب

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۱

 

ابر رحمت با دل و دست گهربار آمده است

چشم پل روشن، که آب امسال سرشار آمده است

می زند جوش پریزاد از ریاحین بوستان

کاروان در کاروان یوسف به بازار آمده است

در حریم باغ، خاری بی گل بی خار نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۲

 

بلبل رنگین نوایی بر سر کار آمده است

آب و رنگ تازه ای بر روی گلزار آمده است

وقت گلشن خوش که گلریزان ابر رحمت است

چشم پل روشن که آب امسال سرشار آمده است

دست سرو بوستان، دست تیمم کرده بود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

 

دست چون عیسی زدنیا پاک می باید فشاند

گرد ره در دامن افلاک می باید فشاند

اتصال بحر بر بی دست و پایان مشکل است

در گذار سیل این خاشاک می باید فشاند

عالم انوار را نتوان غبارآلود ساخت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰۵

 

می کند دست نوازش هم دل ما راخموش

خشت اگر مانع تواند شد خم می را ز جوش

بازی جنت مخور، ازحال آدم پندگیر

درگذر مردانه زین گندم نمای جوفروش

پوچ گویی می دهد بر باد نقد عمر را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵۴

 

لطف کن مطرب رهی سر کن که بر جا مانده ایم

از رفیقان سبک پرواز تنها مانده ایم

مرکز پرگار حیرانی است نقش پای حضر

در بیابانی که ما از کاروان وا مانده ایم

یوسف مصریم کز مکر زلیخای هوس

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶۴

 

ما نفس بر لب به صد رنج و تعب می آوریم

پیر می گردیم تا روزی به شب می آوریم

روزه حرف طلب دارد لب اهل کرم

ما به منزل میهمان را بی طلب می آوریم

رزق اگر دارد کلیدی در کف دست دعاست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۲۰

 

از نصیحت دم مزن با خاطر افگار من

کز دوای تلخ بدخوتر شود بیمار من

جوش یکرنگی ز من نام و نشان برداشته است

می دهد آزار خود، هر کس دهد آزار من

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱
sunny dark_mode