گنجور

 
فصیحی هروی

در مزاج درد خود ذوق مداوا سوختیم

نسخه اعجاز در دست مسیحا سوختیم

باد دامان تب امشب آتش ما تیز کرد

کز تف مژگان متاع هفت دریا سوختیم

مشرب پروانه ما را از گرانجانی رهاند

هر کجا دیدیم شمعی بی محابا سوختیم

هر کف خاکستر ما چشمه نظاره‌ایست

عشق در کارست اگر ما در تماشا سوختیم

شعله ما را پر پروانه‌ای پرسش نکرد

گرچه عمری بر مزار گبر و ترسا سوختیم

شمع‌سان در شعله پیچیدیم جان کایمن شویم

لیک در گام نخست از غیرت پا سوختیم

عصمت عزلت فصیحی نام خود گم کردنست

سالها از شرم خامیهای عنقا سوختیم