گنجور

 
اهلی شیرازی

در ره عشق از خضر هم زندگی واماندگی است

پیش صاحب مشربان مردن حیات و زندگی است

قصه طوطی شنیدی مردنست آزادیت

تا نمردی گردنت در زیر طوق بندگی است

چون صراحی جز مسکینی نکردی سربلند

سربلندی پیش ما مسکینی وا افکندگی است

عالمی در اشک باشد غرقه و ما خشک لب

کشت ما خشک است و عالم غرقه در بارندگی است

گل هزارش عاشق است اما از آن روی چو مه

صد هزارش انفعال و خجلت و شرمندگی است

در سر کوی تو اهلی عاشق درمانده است

گر بسوی کعبه رو میآرد از درماندگی است

 
 
 
جویای تبریزی

دل که کارش با کریم افتاده در فرخندگی است

زانکه بیشک پیشهٔ اهل کرم بخشندگی است

سربلندی اهل عالم را ز سر افکندگی است

باعث آزادی ارباب دنیا بندگی است

زندهٔ جاوید سازد مرد را درد طلب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه