گنجور

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۱۴ - حکایت در حلم و بردباری نوشیروان

 

حاجبی بُرد جام نوشروان

دید آن شاه و کرد ازو پنهان

دل خازن ز بیم شه برخاست

جام جُستن گرفت از چپ و راست

خازن از بیم جان خود بشتاب

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۱۵ - در عدل پادشاه و صفت آن

 

عدل کن زانکه در ولایت دل

دَرِ پیغمبری زند عادل

در شبانی چو عدل کرد کلیم

داد پیغمبریش اله کریم

تا شبانی نکرد بر حیوان

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۱۶ - حکایت در عدل و سیاست و جود پادشاه

 

روزی از روزها به وقت بهار

رفت محمود زاولی به شکار

دید زالی نشسته بر سرِ راه

رویش از دود ظلم گشته سیاه

بر تن از ظلم و جور پیراهن

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۱۷ - حکایت

 

شحنه‌ای در دهی شبی سرمست

پای مرغ معلّمی بشکست

روز دیگر معلّم بی‌دین

پیش بت رفت تا کند نفرین

وین سخن گشت منتشر در ده

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۱۸ - فی معانی القاضی الجاهل الظالم

 

آن شنیدی که در دهی پیری

خورد ناگه ز شحنه‌ای تیری

رفت در پیش قاضی آن درویش

گفت بنگر مرا چه آمد پیش

شحنه سرمست بود در میدان

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۱۹ - در کفایت و رای پادشاهی

 

شاه شاهان یمینِ دین محمود

که جهان را به عدل بُد مقصود

شاه غازی یمین دین خدای

که بُد او در زمانه بار خدای

یافته دین احمد تازی

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۲۰ - حکایت اندر حلم و سیاست و تحمّل پادشاه از رعیت

 

گفت یک روز کوفیی به هشام

کای ز ما همچو شیر خون آشام

زنده باشیم جان ما تو خوری

چون بمیریم مال ما تو بری

شد از این دست جور سخت کمان

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۲۱ - حکایت در عفو پادشاه

 

آن شنیدی که گفت نوشروان

مطبخی را به وقت خوردن نان

چون برو ریخت قطره‌ای خوردی

گفت هیهات خون خود خوردی

زین گنه مر ترا بخواهم کشت

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۲۲ - اندر معنی بیداری ملوک و سلاطین و حفظ و بخشش ایشان

 

شاه محمود زاولی به شکار

رفت روزی ز روزگار بهار

با گروهی ز خاصگان سپاه

کرد نخچیر شاه داد پناه

از برِ شاه آهویی برخاست

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۲۳ - فی حفظ اسرارالملک و کفایته و کتمانه

 

با سلاطین چو گفت خواهی راز

وقت آنرا بدان چو وقت نماز

کن مراعات شاهِ بدخو را

چون زن زشت شوی نیکو را

شه چو بر داردت فکندش باش

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۲۴ - در پند و نصیحت پادشاه گوید

 

همه خلق آنچه ماده وانچه نرند

از درون خازنان یکدگرند

گر دهی نیک نیک پیش آرند

ور کنی بد بدی نگهدارند

زانکه از کوزه بهر عادت و خو

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۲۵ - در حلم پادشاه و احتمال از زیردستان

 

بشنو تا ابوحنیفه چه گفت

صفّهٔ عقل خویش را چون رُفت

که سفیهی چو داد دشنامش

گشت خامش ز گفتن خامش

گفت از این ژاژ او چه آزارم

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۲۶ - در عدالت و ستم ناکردن

 

شاه چون بستد از رعیّت نان

نقد شد کلّ من علیها فان

از رعیّت شهی که مایه ربود

بُن دیوار کَند و بام اندود

نان خشکار را ز من ببری

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۲۷ - حکایت اندر کار نادانی و بی‌سیاستی پادشاه

 

به نقیبی بگفت روزی امین

که بران صد پیاده در صف کین

او حدیث امین به جای بماند

بشد و صد سوار در صف راند

چون چنان دید گرم گشت امین

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۲۸ - فی تقلیدالملک

 

کس به تدبیر سفله ملک نراند

نامه در نور برق نتوان خواند

رای کم عقل نور برق بُوَد

خاصه جایی که بیم غرق بُوَد

شاه تا زفت و بی‌خرد نبود

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۲۹ - در بینوایی و فقر دبیران گوید

 

ور دبیر از تو بی‌نوا باشد

دان که تدبیرها خطا باشد

هرکجا کور دیدبان باشد

لاجرم گرگ سر شبان باشد

عقل خندد به زیر دامن در

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۳۰ - اندر رادی و حسن سیرت پادشاه

 

سال قحطی یکی به کسری گفت

کابر بر خلق شد به باران زُفت

گفت کانبارخانه بگشادیم

ابر گر زفت گشت ما رادیم

صبح‌وار از پی ضیا بدمیم

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۳۱ - در راستی میان جور و عدل

 

از عقوبت سه حرف بیش مگیر

با و تا را ز دیو در مپذیر

بر تن از راه رفق بر تن خصم

بشکن از روی خُلق گردن خصم

روی خندان و عفو‌گستر باش

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۳۲ - در تعهّد علمای دیندار

 

علما جز امین دین نبوند

چون نیابند امان امین نبوند

چشم سر ملک و چشم سِر دین است

آن جهان بین و این نهان بین است

این و آن هردو یار یکدگرند

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۳۳ - حکایت در آنکه پادشاه را دل در هوا نباید بستن

 

یافت شاهی کنیزکی دلکش

شاه را آن کنیزک آمد خوش

هم در آن لحظه‌اش به آب افکند

گفت شه خوب ناید اندر بند

که چو بگشاد زو بلات بُوَد

[...]

سنایی
 
 
۱
۸۳
۸۴
۸۵
۸۶
۸۷
۹۱