گنجور

 
سنایی

از عقوبت سه حرف بیش مگیر

با و تا را ز دیو در مپذیر

بر تن از راه رفق بر تن خصم

بشکن از روی خُلق گردن خصم

روی خندان و عفو‌گستر باش

بخروش و به سرزنش مخراش

ناصبوران چو خاک و چون بادند

صابران سال و ماه دلشادند

کار آن پادشا گزیده بُوَد

که حکیم و زمانه دیده بُوَد

فعل نیکان ملقّن نیکیست

همچو مطرب که باعث سیکیست

فکرت آخرست اصل بنا

نظر اوّل است تخم زنا

ماه را پیشه چرخ پیماییست

شاه را کار ملک پیراییست

ملک آلوده مرگ بستاند

ملک پالوده جاودان ماند

زر آلوده کم عیار بُوَد

زر پالوده پایدار بُوَد

دین بی‌لطف شاخ بی‌بارست

ملک بی‌قهر گنج بی‌مارست

ملک را قهر و لطف انبازست

ورنه همچون دهل پر آوازست

پنجهٔ خصم تو غرورپرست

عِرق ایمان تو سرور پرست

حصن دین است ملک خاصه چنین

باز جان و روان شاهی دین