گنجور

 
سنایی

بشنو تا ابوحنیفه چه گفت

صفّهٔ عقل خویش را چون رُفت

که سفیهی چو داد دشنامش

گشت خامش ز گفتن خامش

گفت از این ژاژ او چه آزارم

آنچه او گفت بیش بنگارم

گر چنانم بشویم آن از خود

ورنه‌ام با بدی چه گویم بَد

زو بهم چونکه عیب خود جویم

ورنه چه او چه من که بد گویم

مرد دین‌دار همچنین باشد

کز برون وز درونش دین باشد

نه خرد جُستن مراد خودست

از دو بد به گزین کنی خردست

گرچه با خام طبع تو نپزد

تو چنان زی برو که از تو سزد

گر کسی عیب تو کند بشنو

وآنچه عیبست جملگی بدرو

باغ دل را تو از بدی کن پاک

تا برآید نهال تو چالاک

گر کند عیب از دو بیرون نیست

یا بُوَد یا نه بر دو رای مایست

گر بود عیب آن ز خود بدرَو

ور نباشدت آن سخن به دو جو

گر تو معیوبی آن بشو از هوش

ور نه‌ای ژاژ او میار به گوش

خلق اگر در تو خست ناگه خار

تو گل خویش ازو دریغ مدار

آنکه دشنام دادت از سرِ خشم

خاک پایش گزین چو سرمهٔ چشم

وانکه بد گفت نیکویی گویش

ور نجوید ترا تو می‌جویش

آنکه زَهرت دهد بدو ده قند

وانکه از تو بُرد درو پیوند

وانکه سیمت نداد زر بخشش

وانکه پایت برید سر بخشش

همه را در محلّ خویش بدار

هیچ‌کس را ز خوی بد مازار

تا بوی در کنار وصل و فراق

دفتری از مکارم الاخلاق

هست در دین و ملک ظلم و محال

همچو در جسم و جان و با و وبال

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]