گنجور

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۷۸ - فرار آیرم از ایران

 

میر لشگر ز من مکدر گشت

تاکه شاهنشه از سفر برگشت

چون درآمد شه از سفربه حضر

میرلشگر ببست بار سفر

پسری نوجوان و رعنا داشت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۷۹ - در ریاست سرپاس مختاری

 

داد شه جای او به مختاری

صبح پیدا شد از شب تاری

با من آیرم بگفته بودکه شاه

اشقیا را براند از درگاه

برگزیند ملک چو بیداران

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸۰ - داستان انقلاب خراسان

 

و آن قضایا که در خراسان بود

هم ز جهل پلیس نادان بود

که به یک روز پاسبان بلد

راند قانون به مردم مشهد

کرد نسخ کله بهانهٔ خوبش

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸۱ - در صفت پاسبان

 

پاسبان باید از نژاد اصیل

تا کند عیب خلق را تعدیل

پاسبان دوستدار خلق بود

رهبر و غمگسار خلق بود

پاسبان باید آدمی‌زاده

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸۲ - گفتار دهم در صفت زن گوید

 

چادر و روی‌بند خوب نبود

زن چنان مستمند خوب نبود

جهل اسباب عافیت نشود

زن روبسته‌تربیت نشود

کار زن برتر است از این اسباب

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸۳ - در صفت زن خوب

 

زن‌شناسم به روی همچو نگار

مالک ملک و درهم و دینار

مشربی باز و فکرتی روشن

بی عقیدت به گلخن و گلشن

شوهری زشت و ابله و بدخو

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸۴ - صفت زن بد

 

نیز دانم زنی ثقیل وگران

در عزای حسین‌، جامه‌دران

خاندانش مقدس و مومن

شوی برنا و خود کثرالسن

پای‌بند امید و بستهٔ بیم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸۵ - در طبیعت زن

 

راست خواهی زنان معمایند

پیچ در پیچ و لای بر لایند

زن بود چون پیاز تو در تو

کس ندارد خبر ز باطن او

نیست زن پای‌بند هیچ اصول

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸۶ - گل و پروانه

 

بامدادان به ساحت گلزار

بنگر آن جلوهٔ گل پر بار

گویی آن رنگ و بو وسیلهٔ اوست

تا کشد جرعه‌ای ز ساغر دوست

گل که پروانه را به خویش کشد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸۷ - شعور پنهان و شعور آشکار

 

دو شعور است در نهاد بشر

آن غریزی و این به علم و خبر

آن نهانست و این دگر پیدا

و آن نهانی بود به امر خدا

آن شعوری که از برون در است

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸۸ - خاتمهٔ کتاب شهید بلخی

 

بود روزی شهید بنشسته

درکتبخانه در به رخ بسته

نسخها چیده از یمین و یسار

بود سرگرم سیر آن گلزار

ناگه آمد ز در، گرانجانی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » چهار خطابه » خطابهٔ اول

 

شاه جهان‌، پهلوی نامدار

ای ز سلاطین کیان یادگار

خنجر بران تو روز هنر

هست کلید در فتح و ظفر

تیغ کجت چون زپی نظم خاست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » چهار خطابه » خطابهٔ دوم

 

پادشها قصهٔ پاکان شنو!

شمه‌ای از حال نیاکان شنو

جمله نیاکان تو ایرانی‌اند

جز پسر بهمن و دارا نیند

از عقب دولت سامانیان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » چهار خطابه » خطابهٔ سوم

 

به‌به از این عهد دل‌افروز نو

عصر نو و شاه نو و روز نو

پادشها! از پس ده قرن سال

قرن تو را داده شرف‌، ذوالجلال

تاج کیان تا به تو خسرو رسید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » چهار خطابه » خطابهٔ چهارم

 

پهلویا! یاد ز میراث کن

مدرسهٔ پهلوی احداث کن

پهلوی آموخته اهل فرنگ

خوانده خط‌ پهلوی از نقش سنگ

سغدی و میخی و اوستا همه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » مذمت مگس (ذوبحرین) » ای مگس!

 

ای مگس‌، ای دشمن نوع بشر

ای همه از عقرب و افعی بتر

در ره و در خانه و صحرا و باغ

موجب دردسر و موی دماغ

قصهٔ پتیاره و مرگ سیاه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » مذمت مگس (ذوبحرین) » داستان «‌خرفستر»

 

بشنوی ار گفتهٔ پیر مغان

گیری ازین دیو چه آه و فغان

خلقتش از دیو شد این‌ شوم ذات

کشتن وی زان بود از واجبات

مؤبدی این قصهٔ خرفستران

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » مذمت مگس (ذوبحرین) » خانه را پاک دار تا مگس نیاید

 

دعوت او مسکن پر چرک تست

مسکن پر چرک تو از شرک تست

پاکی و پاکیزگی از دین بود

مشرک و بیدین سگ چرکین بود

چون مگس از اهرمن آمد پدید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » دل مادر

 

بود در بصره جوانی ز اعراب

شده از عشق بتی مست و خراب

دختری آفت دل‌، غارت دین

غمزه‌اش در ره جان‌ها به کمین

چشم جادوش به کفر آغشته

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » عروسی

 

خواستگار آمد و با رنج دراز

خوانده‌ شد خطبه ‌و شد عقد فراز

خیمه کشت ازگل روبش گلشن

ناقه کشتند و شد آتش روشن

زان عروسی و از آن دامادی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode