گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

پاسبان باید از نژاد اصیل

تا کند عیب خلق را تعدیل

پاسبان دوستدار خلق بود

رهبر و غمگسار خلق بود

پاسبان باید آدمی‌زاده

مشفق و نیکخوی و آزاده

پاسبان گر نه بی‌نیاز بود

دست او هر طرف دراز بود

رشوه‌خواره نه پاسبان باشد

بلکه او شبرو و عوان باشد

روز روشن میانهٔ برزن

چارقد برکشیدن از سر زن

در بر خلق مویش آشفتن

لت زدن‌، زشت و ناسزا گفتن

پای ببریدن از پی پاپوش

یا پی گوشواره کندن گوش

نه سزاوار پاسبانانست

کاین عمل شیوهٔ عوانانست

کارشان نیست در خلا و ملا

جز که جفت و جلا و بند و بلا

عامه دزدند و ابله و بدروز

پاسبان نیز قوز بالاقوز

کار اهل صلاح و ستر و عفاف

هست‌مشکل‌دراین‌بزرگ مصاف

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]