گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

پاسبان باید از نژاد اصیل

تا کند عیب خلق را تعدیل

پاسبان دوستدار خلق بود

رهبر و غمگسار خلق بود

پاسبان باید آدمی‌زاده

مشفق و نیکخوی و آزاده

پاسبان گر نه بی‌نیاز بود

دست او هر طرف دراز بود

رشوه‌خواره نه پاسبان باشد

بلکه او شبرو و عوان باشد

روز روشن میانهٔ برزن

چارقد برکشیدن از سر زن

در بر خلق مویش آشفتن

لت زدن‌، زشت و ناسزا گفتن

پای ببریدن از پی پاپوش

یا پی گوشواره کندن گوش

نه سزاوار پاسبانانست

کاین عمل شیوهٔ عوانانست

کارشان نیست در خلا و ملا

جز که جفت و جلا و بند و بلا

عامه دزدند و ابله و بدروز

پاسبان نیز قوز بالاقوز

کار اهل صلاح و ستر و عفاف

هست‌مشکل‌دراین‌بزرگ مصاف