گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۱

 

هنوزم می دهد زحمت میان سرو بالایی

هنوزم می شود رغبت کنار سیم سیمایی

نصیحت گوی مستولی و من از پند مستغنی

قراری میدهی با بی قراری نا توانایی

اگر چه خَصل میریزم ولیکن این قدر دانم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۲

 

مرا ناگاه پیش آمد بلایی

خلافِ عقل نازل شد قضایی

دلم گم شد ندانستم کجا رفت

نشانی میدهد هر کس به جایی

تفحّص کردم از قوم مسافر

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۳

 

ای یار اگر تو یار مایی

با ما بر او چرا نیایی

مادام که تو حجاب خویشی

بیگانه ز آشنای مایی

امروز چرا چنین به یکبار

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۴

 

اگر به گوشه چشم التفات فرمایی

به غمزه معجزِ انفاسِ روح بنمایی

عنایتی به تو سدهزار دل داری

کرشمه ای ز تو و سدهزار بینایی

نسیمِ پیرهن و چشمِ پیرِ کنعانی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۵

 

امید هست که روزی جمال بنمایی

اگر به خشم برفتی به صلح بازایی

نخست چاشنی ای دادی ام به شربت وصل

چو پای بند شدم روی بازنگشایی

من از جفای تو بر سر زنان تو سر در پیش

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۶

 

وقت نیامد که روی باز نمایی

پرده نبندی و خیمه بازگشایی

یوسفِ در پرده ای و منتظرانت

بر سر راه اند تا تو کی به درآیی

عیب نکن گر نیازمند ندارد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۷

 

دریغا روزگارِ عیش و ایامِ برنایی

که شد فوت از غرور بی غمی و فرط خودرایی

به غیرت باز میبینم به حسرت باز میگویم

خوشا وقتی که در عهد جوانی بود و بُرنایی

گهی بی آب چون قلعی گدازان بر سرِ آتش

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۸

 

ندارم در همه شهر آشنایی

که پیغامی برد از من به جایی

غمِ دل با که گویم محرمی کو

که بتوان گفت با او ماجرایی

مرا دیر است تا از ماه رویی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۹

 

ای در محیط کرده دعوی آشنایی

رفتی چنان که هرگز دیگر برون نیایی

گرداب در ربوده ساحل به خواب بیند

هرچند بیش کوشد کمتر بود رهایی

از لنگرِ طبیعت بگشای کشتیِ جان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۰

 

ای چشم مرا تو روشنایی

برخیز و بیا دمی کجایی

ما بی تو به کام دشمنانیم

شاید که به دوستان بشایی

پیغام به ما نمیفرستی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۱

 

در باغ چنین سروی کی خاست به رعنایی

بر چرخ چنین ماهی کی تافت به زیبایی

گر باده کنی در سر بر سینه زنی آتش

ور بوسه دهی بر لب در فتنه بیفزایی

حسنِ تو به هم برزد بنیادِ خردمندان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۲

 

برفتم از برت ای دیده را چو بینایی

شدم به گرد جهان هر دری و هر جایی

ملول گشت دلت زان سبب سفر کردم

مگر ز زحمتِ من هفته ای برآسایی

چنان ضعیف ببودم به زیر بار فراق

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۳

 

آمدم باز دلی مضطرب از دروایی

تا تو تسکینِ دل مضطربم فرمایی

مرده ای زنده شود گر قدمی رنجه کنی

وه وه ای گر به سر کشته ی هجران آیی

همه شب منتظر عکس خیال رخ تو

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۴

 

نشسته ام مترصّد به کنج تنهایی

بدان امید که تشریف وصل فرمایی

در آرزوی دمی ام که هم دمی یابم

مگر خلاص شوم از عذاب تنهایی

زهی سعادت و دولت اگر شبی، روزی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۵

 

ای مونس روزگار تنهایی

بر ما شب هجر چند پیمایی

در نزع فتاده ام نظر بر در

تدبیرِ وداع کن چه می پایی

بر بویِ تو جانِ رفته باز آمد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۶

 

شب مفارقت و روز هجر و تنهایی

که را بود به چنین شب دل شکیبایی

اگرچه از شب دیجور خود گرفته ترست

ملالت سوزندگانِ شیدایی

چه سود کان بت یوسف جمالِ بی رحمت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۷

 

ز بی یاری و بی کاری و بی خوابی و تنهایی

چو مجنونِ بنی عامر شدم یک باره سودایی

به هر َلیلی که بی لیلی به روز آورده ام صد ره

به گردِ حی به حی برگشته ام چون قیس شیدایی

تنی دارم گدازان همچو قلعی بر سر آتش

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۸

 

خون شد دل مجروحم در گوشه‌ی تنهایی

ای بخت نمی‌دانم تا کی به سرم آیی

صبری و دلی باید کز عهده برون آید

ور نی که تواند کرد از دوست شکیبایی

آرام نمی‌گیرد با خویش نمی‌آید

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۹

 

ای بخت ندانم به سرم باز کی آیی

کی باز در بسته به رویم بگشایی

احیا کنی اموات دگر باره چو عیسی

گر هیچ کنی معجزه ای باز نمایی

دیرست که بر ما نگذشتی و نبردی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۰

 

خوش است عالم آزادگی و خوش خویی

بدین مقام درآ گر بهشت می جویی

اگر تو آینه ی روی دوست دریابی

به روی آینه بنگر که چون نکورویی

کدام جامِ جم آنجا که سینه ی صافی ست

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۶۸
۶۹
۷۰
۷۱
sunny dark_mode