ای مونس روزگار تنهایی
بر ما شب هجر چند پیمایی
در نزع فتاده ام نظر بر در
تدبیرِ وداع کن چه می پایی
بر بویِ تو جانِ رفته باز آمد
گر با سر کشته ی فراق آیی
جاروبِ رهت کنند گیسو را
گر بخرامی، بتان یغمایی
در دیده کشند خاک نعلینت
صاحب نظران برایِ بینایی
مولایِ منی و میدهم حجّت
گر بستانی به من هیولایی
برخیز و قیامت آشکارا کن
ای قامت آفت شکیبایی
نی نی بنشین وگرنه برخیزد
فریاد ز بی دلانِ شیدایی
هیهات که طالبِ نظر دارد
از پرده اگر جمال بنمایی
رفتم به طبیب گفتم ای در طب
مشهور جهانیان به دانایی
درد دل نازک نزاری را
درمان چه کنم دوا چه فرمایی
نبظم بگرفت . گفت آهسته
زین دل چه کنند خاصه سودایی
زنهار که بی دلی از این بهتر
پرهیز کن از حریف هرجایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر برهنه کردهام به سودایی
برخاسته دل نه عقل و نه رایی
با چشم پر آب پای در آتش
بر خاک نشسته باد پیمایی
چون گوی بمانده در خم چوگان
[...]
ای آنکه نکرد عقل دانایی
جز خدمت درگهت تمنّایی
وی آنکه ندید ذات پاکت را
گردون هزار دیده همتایی
رای تو چو مهر عالم افروزی
[...]
مندیش از آن بت مسیحایی
تا دل نشود سقیم و سودایی
لاحول کن و ره سلامت گیر
مندیش از آن جمال و زیبایی
فرصت ز کجا که تا کنی لاحول
[...]
ما از غم تو شدیم سودایی
ای دوست چرا دمی نمیآیی
بر ما گذری نمیکنی گه گه
ور میگذری دمی نمیپایی
تا تو نظری به ما و من کردی
[...]
تا تو روی چو ماه بنمایی
نتوان دید روی بینایی
نیم بالای تو نباشد سرو
که تو سرو تمام بالایی
به تماشا قدم چه رنجه کنی؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.