هنوزم می دهد زحمت میان سرو بالایی
هنوزم می شود رغبت کنار سیم سیمایی
نصیحت گوی مستولی و من از پند مستغنی
قراری میدهی با بی قراری نا توانایی
اگر چه خَصل میریزم ولیکن این قدر دانم
که هر جا وامقی باشد بود محتاجِ عذرایی
عذاب جان بود آن دل که خالی باشد از شوری
وبال گردن است آن سر که در وی نیست سودایی
بلای اهل دنیا چیست با زشتی به سر بردن
مکن منع ای پسر گر میکنم میلی به زیبایی
نمیباید بر افزودن اگر مشّاطه ی فطرت
جمالی را به زیبایی نگاری کرد و آرایی
قیامت برنخیزد گر جمال هم نشین باشد
که چون رایش بود رویی و چون رویش بود رایی
چه کار آید سرِ بی دست و پا در مجلسِ مستان
اصولِ چنگ را دستی فروع رقص را پایی
بیا تا راست برگویم چه عذرست این که می آرم
همان شوریده ی عشقم ز جانان نا شکیبایی
هنوزم عشق میدارد ز نکبت در پناه ارچه
خرد بر من برون آرد ز هر گوشانه غوغایی
چو میدانم که در فطرت نخواهد بود تبدیلی
چو میدانم ممکن نیست پیری را مداوایی
به دست و پای دانم من که بر ناید چنین کاری
به پیران سر اگر بر سازم از خود تازه برنایی
به چشم دیده ور بنگر به گوش جان و دل بشنو
که می گوید نزاری این سخن آخر هم از جایی
به نور معرفت روشن شود چشم دل ای خودبین
نه از اعما که برسازد ز خود بیهوده بینایی
حجاب از پیش برخیزد چو باشی کرده بی علت
تولّایی به دانایی و از نادان تبرّایی
چراغ کُلّ شییٍ یَرجَعُ آنجا شود روشن
که بی شبهت خلایق را معادی هست و مبدایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به مسأله عشق و زیبایی میپردازد و افکار عمیق خود را دربارهٔ عشق، شور، و حقیقت بیان میکند. او اشاره میکند که هر دلی که از شور خالی باشد، عذابآور است و سر بیهدف در میان اهل دنیا بیفایده است. شاعر تأکید میکند که زیبایی و عشق واقعی در فطرت انسان وجود دارد و تغییرناپذیر است. او به جوانی و شوق اشاره میکند و میگوید که نباید به زشتی و ناپاکی دنیا آلوده شد. در نهایت، با دعوت به روشننگری و شناخت حقیقت، بر اهمیت دانایی و معرفت تأکید میکند و میگوید که حجابهای نادانی باید کنار رود تا فرد به نور حقیقت برسد.
هوش مصنوعی: هنوز هم درخت سر به فلک کشیده زحمت میدهد و هنوز هم کنار چهره زیبا، تمایل و اشتیاق وجود دارد.
هوش مصنوعی: نصیحت کننده به من میگوید که باید از احساساتم فاصله بگیرم، اما من در حالیکه ناتوان و بیقرار هستم، نیازی به آن نصیحتها ندارم.
هوش مصنوعی: با اینکه ممکن است به نظر بیاید که چیزهایی را از دست میدهم یا گم میکنم، اما میدانم که هر جا که کسی به عشق و محبت نیاز داشته باشد، همیشه به کسی نیاز دارد که او را درک کند و پشتیبانی کند.
هوش مصنوعی: عذابی برای جان است که دل از شور و عشق خالی باشد، و داشتن چنین سر و دلی که در آن هیچ آرزویی وجود نداشته باشد، بر گردن انسان سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: مراقب باش که در دنیای پر از مشکلات و زشتیها زندگی نکنی. اگر تمایل به زیبایی و چیزهای دلنشین داری، باید سعی کنی از آن زشتیها دوری کنی.
هوش مصنوعی: برای زیبایی و آرایش، نباید بر زیباییهای طبیعی افزوده شود، چرا که هر گونه تغییر ممکن است به زشتی منجر شود.
هوش مصنوعی: روز قیامت برپا نخواهد شد اگر محبوب و همدم زیبا باشد، زیرا هرگاه که این زیبایی وجود داشته باشد، همه چیز تحت تأثیر آن قرار میگیرد و تصمیمها و رأیها تحت سلطه آن زیبایی خواهد بود.
هوش مصنوعی: در جمع خوشگذران، کسی که ناتوان و بیدست و پا است، نمیتواند از هنرهای ساز و رقص بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: بیا تا بگویم که چرا این عشق دیوانهوار را از محبوبم به دل میآورم؛ زیرا تحملش برای من سخت شده است.
هوش مصنوعی: عشق هنوز هم مرا از سختیها و رنجها در پناه خود نگه میدارد، هر چه عقل و خرد به من بگوید، از هر گوشهای صدای هیاهو و شور و شوقی به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: زمانی که میدانم که در سرشت انسان تغییر نخواهد کرد و پیری را نمیتوان درمان کرد، پس چطور میتوان به چیزی امید داشت؟
هوش مصنوعی: من میدانم که انجام چنین کاری از عهدهی من خارج است؛ حتی اگر بخواهم برای دیگران تازگی بیاورم و به افراد بزرگتر کمک کنم، باز هم نمیتوانم.
هوش مصنوعی: به چشمانت دقت کن و با گوش جان و دل خود بشنو که نزاری میگوید این حرف آخر از جایی ناشی میشود.
هوش مصنوعی: چشم دل تو با نور شناخت روشن میشود، ای کسی که فقط به خود مینگری. نه اینکه با غرق شدن در عمق خود به بصیرت برسد، بلکه این نگرش خودخواهانه به حقیقت و بینایی حقیقی نمیانجامد.
هوش مصنوعی: چنانچه تو به دانایی و علم برسد، حجابها و موانع از پیش رویت کنار میرود و در این حالت، دیگر از نادانی و جهل دوری میکنی.
هوش مصنوعی: روشنایی هر چیز به سویی میتابد که به آنجا برگردد. بیتردید وجود انسانها یک شروع و یک پایان دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی
به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی
قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی
چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی
نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی
[...]
شبی تاری چو بیساحل دمان پر قیر دریائی
فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی
نشیب و توده و بالا همه خاموش و بیجنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی
زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده
[...]
ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی
تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی
ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی
ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی
پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی
[...]
خرد را دوش میگفتم که ای اکسیر دانایی
همت بیمغز هشیاری همت بیدیده بینایی
چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد
که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی
کسی کاندر جهان بیهیچ استکمال از غیری
[...]
زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی
زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی
امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم
خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی
اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.