ای چشم مرا تو روشنایی
برخیز و بیا دمی کجایی
ما بی تو به کام دشمنانیم
شاید که به دوستان بشایی
پیغام به ما نمیفرستی
دیدار به ما نمی نمایی
هیهات اگر به رسم معهود
ناگاه شبی ز در درایی
بر پای تو سر نهم به عزّت
وز دیده کنم صدف گشایی
در غمزه ی چشم چون غزالت
آغاز کنم غزل سرایی
آتش فکنم ز آب دهقان
در خرمن زهد و پارسایی
با روی نکو نکو نباشد
بیگانه شدن ز آشنایی
مگذار که با نزاریِ زار
نامت برود به بی وفایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و معشوق خود ندا میدهد و از او میخواهد که به او سری بزند تا نور زندگیاش دوباره روشن شود. او بر این باور است که بیحضور معشوق، در بین دشمنان و غمهای زندگی گیر کردهاند. شاعر از عدم ارتباط و دیدار معشوق گلهمند است و دلش میخواهد که او ناگهان و بدون خبر به دیدارش بیاید. او در توصیف احساساتش به غزالی اشاره میکند و میگوید که دلش میخواهد شعری به این زیبایی سرود. شاعر با اشاره به آتش و زهد، میگوید که عشق او باید در دلش زنده بماند و نمیخواهد که نامش به فراموشی سپرده شود. در نهایت، او از معشوق میخواهد که به او وفادار بماند و نگذارد که احساس ناامیدی او را بگیرد.
هوش مصنوعی: ای چشم من، تو نور و روشنی منی، بیدار شو و بیا، کمکم کجایی؟
هوش مصنوعی: ما بدون حضور تو در چنگال دشمنانیم، امید داریم که تو با آمدنت، به دوستان ما بپیوندی.
هوش مصنوعی: به ما هیچ پیامی نمیفرستی و ما را نمیبینی.
هوش مصنوعی: هرگز اگر به طور ناگهانی شبی از در وارد شویم، به رسم و عادت معمول نیست.
هوش مصنوعی: به خاطر تو خود را به زمین میزنم و به احترام تو اقدام میکنم و از چشمانم مثل صدفی که باز میشود، زیباییام را به نمایش میگذارم.
هوش مصنوعی: زمانی که با ناز و فریب چشمهایت به من نگاه میکنی، از آنجا به فکر سرودن شعر عاشقانه میافتم.
هوش مصنوعی: من با آب کشاورز، آتش را در انبار زهد و دیانت به راه میاندازم.
هوش مصنوعی: با زیبایی چهره، نمیتوان به راحتی از آشنایی دور شد.
هوش مصنوعی: اجازه نده که غم و اندوه تو باعث شود نامت به بیوفایی مشهور شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای غره شده به پادشائی
بهتر بنگر که خود کجائی
آن کس که به بند بسته باشد
هرگز که دهدش پادشائی؟
تو سوی خرد ز بندگانی
[...]
ای جان و جهان من کجایی
آخر بر من چرا نیایی
ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی
تا کی بود از تو بیوفایی
خورشید نهان شود ز گردون
[...]
با خاک در تو آشنایی
خوشتر ز هزار پادشایی
دیده رخ راز مه ببیند
بر عارض تو ز روشنایی
از نکتهٔ طوطی لب تو
[...]
سررشتهٔ قدرت خدایی
بر کس نکند گرهگشایی
ای مونس جان من کجائی
از دیده من چرا جدائی
چون دل دهدت که هر زمانی
صد باره به نزد من نیائی
در دل شغب و دغا چه داری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.