گنجور

 
حکیم نزاری

ای چشم مرا تو روشنایی

برخیز و بیا دمی کجایی

ما بی تو به کام دشمنانیم

شاید که به دوستان بشایی

پیغام به ما نمیفرستی

دیدار به ما نمی نمایی

هیهات اگر به رسم معهود

ناگاه شبی ز در درایی

بر پای تو سر نهم به عزّت

وز دیده کنم صدف گشایی

در غمزه ی چشم چون غزالت

آغاز کنم غزل سرایی

آتش فکنم ز آب دهقان

در خرمن زهد و پارسایی

با روی نکو نکو نباشد

بیگانه شدن ز آشنایی

مگذار که با نزاریِ زار

نامت برود به بی وفایی

 
 
 
ناصرخسرو

ای غره شده به پادشائی

بهتر بنگر که خود کجائی

آن کس که به بند بسته باشد

هرگز که دهدش پادشائی؟

تو سوی خرد ز بندگانی

[...]

سنایی

ای جان و جهان من کجایی

آخر بر من چرا نیایی

ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی

تا کی بود از تو بیوفایی

خورشید نهان شود ز گردون

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

با خاک در تو آشنایی

خوشتر ز هزار پادشایی

دیده رخ راز مه ببیند

بر عارض تو ز روشنایی

از نکتهٔ طوطی لب تو

[...]

سید حسن غزنوی

ای مونس جان من کجائی

از دیده من چرا جدائی

چون دل دهدت که هر زمانی

صد باره به نزد من نیائی

در دل شغب و دغا چه داری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه