وقت نیامد که روی باز نمایی
پرده نبندی و خیمه بازگشایی
یوسفِ در پرده ای و منتظرانت
بر سر راه اند تا تو کی به درآیی
عیب نکن گر نیازمند ندارد
طاقتِ دردِ فراق و داغ جدایی
غایب و حاضر چه گویمت که ز پرده
گر به در آیی وگرنه آفتِ مایی
باز نیاید به خویشتن به قیامت
هر که تو او را زخویشتن بربایی
گردنِ صیدی که در کمندِ تو آید
چشم ندارد به هیچ روی رهایی
دفع ندانند کرد و چاره اطبّا
دردِ اَحبّات را که هم تو دوایی
ذوقِ محبّت نیازمندِ تو داند
عشق نداند که چیست مردِ هوایی
تا تو به درویش لقمه ای بفرستی
دست برآورده ایم و سر به گدایی
ای شده شهری نزاریا ز تو پرشور
تا به کی آخر چه فتنه ای چه بلایی
مست شدی تا به روزِ حشر از این مِی
باز نیایی به خود هنوز کجایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سفله جهانا چو گرد گرد بنائی
هم بسر آئی اگر چه دیر بپائی
گرچه سرای بهایمی، حکما را
تو نه سرائی چو بیگمان بسر آئی
شهره سرائی و استوار ولیکن
[...]
ای پادشاه عالم بایسته پادشائی
رادی و راست گوئی پاکی و پارسائی
پاینده چون زمینی تابنده چون هوائی
هم بر قران وکیلی هم بر زمان گوائی
آن کس که با تو دارد یک ساعت آشنائی
[...]
گفتم که کرایی تو بدین زیبایی
ای خالق ما که سرور و مولایی
گفتا که چنین سخن تو میفرمایی
من خود خود را که خود منم یکتایی
عاشق نبود هر آنکه باشد رایی
[...]
ای نفس خسیس همّت سودایی
بر هر سنگی که بر زنم قلب آیی
از پگه ای یار زان عقار سمایی
ده به کف ما که نور دیده مایی
زانک وظیفهست هر سحر ز کف تو
دور بگردان که آفتاب لقایی
هم به منش ده مها مده به دگر کس
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.