دریغا روزگارِ عیش و ایامِ برنایی
که شد فوت از غرور بی غمی و فرط خودرایی
به غیرت باز میبینم به حسرت باز میگویم
خوشا وقتی که در عهد جوانی بود و بُرنایی
گهی بی آب چون قلعی گدازان بر سرِ آتش
گهی بی نار چون زیبق تپان از ناشکیبایی
گهی از تنگِ شیرینی چو خسرو بوده شکّر چین
گهی خو کرده با وحشی چو مجنون گشته صحرایی
گهی چون آتشِ سوزان گهی چون آبِ سرگردان
گهی چون خاکِ خون خواره گهی چون بادِ هرجایی
چو قلّاشان بگردیده ز آیین مسلمانی
چو نا پاکان قدح بر کف گرفته کیشِ ترسایی
سری پرُ داشتم وقتی ز چه از باده پیمودن
تهی شد این زمان مغزم ز چه از باد پیمایی
نظر بر ماه رویان داشتم هموار و میگفتم
مکن ای روشنایی کز پسِ این کار بَرنایی
کنون پیرانه سر از سر گرفتم پیش با زاری
تهی دستی چو من چون شد چنین یکباره سودایی
زمن باطل بود کردن ز خوبان بعد از این میلی
نیم لایق به دل داری نیم درخوردِ رعنایی
که نه من این نمیبنینم که دارم دامن آلوده
ولیکن عشق میگیرد گریبانم به رسوایی
چو شد حکم قضا نازل چه بر مجنون چه بر عاقل
نشاید دفعِ آن کردن به نادانی و دانایی
نزاری وقت آن آمد که از آیینه خاطر
به نورِ صیقلِ وحدت غبارِ شرک بزدایی
به دو وجهه مر زیرا کزو کثرت شود لازم
محقُق کی رود الُا به یک رنگی و یک رایی
به نورِ نفس و چشمِ دل جمالِ شاهدان بینی
بگویم با تو کی آنگه که تو از خود برون آیی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به یادآوری لحظات خوش و سرشار از جوانی و شادابی پرداخته است. شاعر به حسرت روزهای گذشته اشاره میکند و از گذر زمان و تغییرات آن مینالد. او حس میکند که در دوران جوانی، زندگی پر از نشاط و شادابی بوده، ولی اکنون با گذر سالها، دچار افسوس و از دست دادن آن لحظات شده است.
شاعر همچنین به دوگانگی در احساسات و وضعیت انسانی اشاره میکند؛ وضعیتهایی مانند شادی و اندوه، آرامش و طغیان، و بیانگر نگاهی عمیق به عشق و روحانیّت است. البته، او به این نکته نیز اشاره دارد که با وجود همه مشکلات و گناهان، عشق قویتر از همه چیز است و نمیتوان آن را نادیده گرفت. در نهایت، او از مخاطب میخواهد که به درون خود نگاهی بیندازد و دمی به وحدت و یکرنگی بیندیشد.
هوش مصنوعی: ای کاش روزهای خوشی و دوران لذتبردن که به خاطر غرور و بیخیالی از دست رفت، دوباره به ما بازگردد.
هوش مصنوعی: من به غیرت و شجاعت خود نگاهی میاندازم و به یاد روزهایی میافتم که با حسرت میگویم، ای کاش دوباره به دوران جوانی و زیبایی آن برگردم.
هوش مصنوعی: گاهی مانند قلیایی بیآب، بر سر آتش میسوزم و گاهی بدون آتش مانند زیبقی، از شدت ناپایداری، میلرزم.
هوش مصنوعی: گاهی با لذت و شیرینی زندگی میکند، مانند خسرو که شکر را میچشید، و گاهی هم به حالتی وحشی و بیتابی میرسد، مانند مجنونی که در صحرا سرگردان است.
هوش مصنوعی: گاهی مثل آتش سوزان هستم، گاهی مانند آب بیهدف و سرگردان، گاهی همانند خاکی که خون را به خود جذب میکند، و گاهی به صورت بادی که هر جا میخواهد میرود.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف افرادی میپردازد که از اصول دین و آیین مسلمانی خارج شدهاند و رفتارشان شبیه به کسانی است که در حال انجام کارهایی ناپاک هستند. آنها مانند افرادی که مشروب به دست دارند، به طرز باطل و نادرستی زندگی میکنند و به جای پیروی از قواعد اخلاقی و دینی، به سوی یک عقیده یا گرایش دیگر گام برمیدارند.
هوش مصنوعی: زمانی که مشغول سرودن بودم و از نوشیدن باده سیر شده بودم، علت به هم ریختگی ذهنم را نمیدانستم.
هوش مصنوعی: به چهرهی زیبارویان نگاه میکردم و به خودم میگفتم که ای روشنی، این کار را نکن، چون ممکن است عواقب ناخوشایندی داشته باشد.
هوش مصنوعی: اکنون با سالخوردگی و از روی ناچاری، از زندگی دلسرد شدهام. چگونه ممکن است که کسی مانند من، با این همه دگرگونی و بیچیزی، به یکباره دچار این همه حس و هیجان شود؟
هوش مصنوعی: نباید دل خود را به خیال خوبان بسپارم؛ زیرا نه شایسته این کارم و نه زیبایی آنها برای من مناسب است.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم منکر آلوده بودن دامن خود شوم، اما عشق به قدری مرا به خود مشغول کرده است که باعث رسواییام میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که فرمان سرنوشت به سراغ انسانها میآید، چه مجنون باشند و چه عاقل، نمیتوان آن را با نادانی یا دانایی تغییر داد.
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده است که با روشنسازی دل و ذهن خود، غبارهای کفر و دوگانگی را از روی آن پاک کنیم و به نور یگانگی برسیم.
هوش مصنوعی: به دو شکل او را ببین، زیرا با افزایش تعداد نظرات و عقاید، برای دستیابی به حقیقت، باید به یک رنگ و یک عقیده مشترک برسیم.
هوش مصنوعی: با نور جان و دیدی که از دل میآید، زیباییهای معشوقان را خواهی دید. بگویم با تو چه زمانی خواهد بود که تو از درون خود خارج شوی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی
به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی
قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی
چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی
نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی
[...]
شبی تاری چو بیساحل دمان پر قیر دریائی
فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی
نشیب و توده و بالا همه خاموش و بیجنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی
زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده
[...]
ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی
تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی
ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی
ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی
پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی
[...]
خرد را دوش میگفتم که ای اکسیر دانایی
همت بیمغز هشیاری همت بیدیده بینایی
چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد
که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی
کسی کاندر جهان بیهیچ استکمال از غیری
[...]
زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی
زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی
امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم
خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی
اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.