گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۳

 

دل دیوانهٔ عشق تو از هر قطرهٔ خونی

کند در دشت وسعت مشربی ایجاد مجنونی

بود جان خود در جسم خاکی از می گلگون

که هر خم را در این میخانه می بیدم فلاطونی

به یاد آید ز برگ لاله ام در ساحت گلشن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۴

 

چند دل را به جهان گذران شاد کنی؟

خانه بر رهگذر سیل چه بنیاد کنی؟

خانهٔ دل که در او غیر هوا را ره نیست

به هوس همچو حبابش ز چه آباد کنی؟

پیچ و تاب الم عشق بود جوهر او

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۵

 

خوش آن رندی که مینا را به ساغر می کند خالی

دلی از غصهٔ چرخ ستمگر می کند خالی

نکویان بیشتر دارند پاس عزت هم را

که زر در تاج شاهان جای گوهر می کند خالی

تهی از خویش راه جستجو سر کن که ماه نو

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۶

 

شوی ز خویش چو بیگانه یار خود باشی

گر از میانه روی در کنار خود باشی

به روی شاهد مقصود دیده بگشایی

گر از صفای دل آیینه دار خود باشی

چو ریگ شیشهٔ ساعت خوش آن کز آزادی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۷

 

ز چشمت سرمه گرد وحشت آهوست پنداری

به لعلت سبز حسن مطلع ابروست پنداری

مرا در پاس عزلت لذت عمر ابد باشد

اگر آب حیاتی هست آب روست پنداری

زشمشیر تغافل تا دو نیم افتاد در راهش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۸

 

جز تو روشن نبود دیدهٔ بیخواب کسی

بی تو آرام ندارد دل بیتاب کسی

رگ خوابش ز رگ گل نتواند فرق نمود

آیی ار نیم شبی سرزده در خواب کسی

آبرو شد سبب تربیت ما چو گهر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۹

 

اگر تن را نه در اول ز بالیدن نگهداری

چو ماه آخر چسان از رنج کاهیدن نگهداری

خزان پیریت گردد بهار نوجوانیها

چو پای سرو خود را گر ز لغزیدن نگهداری

تلاش منصب بیداری دل در دل شب کن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۰

 

کشید شور جنونم سوی بیابانی

که نه فلک بودش گرد طرف دامانی

ز من غزال هوس کرده صد بیابان رم

دلم به سینه چو شیری است در نیستانی

شب وصال چه حاجت به باده پیمایی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۱

 

دولت اگر ز پهلوی خست هوس کنی

اندیشهٔ شکار هما با مگس کنی

دل بسته هوایی، از آنرو ز بال و پر

خود را به رنگ غنچهٔ گل در قفس کنی

آن لحظه راز داری عشقت مسلم است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۲

 

در تعب باشد روانت تا گرفتار تنی

آمد و رفت نفس تا هست در جان کندنی

رفته ام از بس فرو در قلزم اندیشه ات

می کند مانند گردابم گریبان دامنی

می شود نخل برومندی که غم بار آورد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۳

 

از رعونت تا به کی سرو پا در گل شوی

غنچه شو یک چند تا خلوت نشین دل شوی

با هواها برنمی آیی به نیروی جنون

وای بر روزی که دور از حاضران عاقل شوی

می گشاید شش جهت بر سروت آغوش امید

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۴

 

عقدهٔ دل واکند زلف گرهگیر کسی

بسته ام خود را به پیچ و تاب زنجیر کسی

می گشاید بر تنم هر زخم آغوش نشاط

بسکه جا کرده است در دل شوق شمشیر کسی

در محبت بسکه یکرنگم ز عکس چهره ام

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۵

 

دل می بردم غنچهٔ خندان تو جتی

جان می دهم خندهٔ پنهان تو جتی

در دم چو اثر کرد در او منصب دل یافت

در پهلوی من غنچهٔ پیکان تو جتی

بیهوشی ام از نشئهٔ سرجوش طهور است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۶

 

از چه رو بی وجه با ما اینقدر بیگانگی

چون کند تنها دلم با اینقدر بیگانگی

آشنایی دشمنان تا کی به کار ما کنند

اینقدرها اینقدرها اینقدر بیگانگی

می کشد هجرانم آخر خون ناحق می کنی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۷

 

تا دور ز رخ نقاب کردی

خون در دل آفتاب کردی

آخر ز کتاب دلربایی

عاشق کشی انتخاب کردی

تا زلف به روی ما گشودی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۸

 

به چشمم موج می دور از تو شمشیر است پنداری

تبسم بر لب گل خندهٔ شیر است پنداری

ز درد جوهر فریاد بلبل دل دو نیم افتد

چمن را خرمی از آب شمشیر است پنداری

ز بس سنگین ز گرد کلفت خاطر بود آهم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۹

 

از هر که گشت محو تو مستور نیستی

وز هر که بست دل برخت دور نیستی

باشد نقاب روی تو شرم نگاه ما

چون گشت دیده محو تو مستور نیستی

ضبط نگه ز روی نکو عین ابلهی است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۷ - غزل

 

آن کسوت نازک که بر اندام تو بار است

چون نکهت گل دست در آغوش بهار است

نبود چو حبابش هوس صدر نشینی

آن پاک گهر را که خبر از ته کار است

کس ره نبرد حال سیه روز غمت را

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۸ - غزل

 

رنگین شده سرتاسر عالم ز بهار است

تا خار گل امروز به رنگ گل خار است

آمیخته آن زلف سیه با خط مشکین

چون معنی پیچیده که در خط غبار است

بر پیکر من اختر هر داغ تو سیار

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۰

 

این چه بیداد است ای شمشاد قامت می‌کنی

در شکرخندی نهان شور قیامت می‌کنی

جام بی‌مهریت بادا سرنگون زاهد چو چرخ

باده‌نوشان محبت را ملامت می‌کنی

در چنین فصلی که بوی گل به دامان هواست

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۵۲
۵۳
۵۴
۵۵
sunny dark_mode