گنجور

 
جویای تبریزی

خوش آن رندی که مینا را به ساغر می کند خالی

دلی از غصهٔ چرخ ستمگر می کند خالی

نکویان بیشتر دارند پاس عزت هم را

که زر در تاج شاهان جای گوهر می کند خالی

تهی از خویش راه جستجو سر کن که ماه نو

ز خود خود را برای مهر انور می کند خالی

هنر کی قابل خود را ز خود محروم می سازد

که جای خویش در فولاد جوهر می کند خالی

تهی گردد ز جوش گریه امشب دیده از اشکم

غمش این بحر را آخر اخگر می کند خالی

شرارت پیشه در افتادگی هم کار خود سازد

که در هر جا فتد جای خود اخگر می کند خالی

به دل نبود به غیر از جان شیرین نغمه را جویا

نی از بهر نوا خود را ز شکر می کند خالی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode