گنجور

 
جویای تبریزی

رنگین شده سرتاسر عالم ز بهار است

تا خار گل امروز به رنگ گل خار است

آمیخته آن زلف سیه با خط مشکین

چون معنی پیچیده که در خط غبار است

بر پیکر من اختر هر داغ تو سیار

در کاغذ آتش زده مانند شرار است

هر موج هوا در نظر از جوش رطوبت

آبستن باران چو رگ ابر بهار است

شمشیر کج ابروی او کار فرنگ است

تیر مژه را مملکت حسن دیار است

خون می چکد از هر مژه زانرو که دلم را

سرپنجهٔ مژگان کسی گرم فشار است

کی در نظر همتش آید دل جویا

شهباز نگاه تو که سیمرغ شکار است