گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

سرو خواند، با تو خود را راست، اما راست نیست

سرو را این حسن و زیبایی که قدت راست نیست

راستی را سرو بس رعناست اما این که باد

در سر افکندست، یعنی با تو هم بالاست نیست

قصد جانم می‌کنی، من خود، فدایت می‌کنم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲

 

شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست

عجب شبی، که در آن شب، امید فردا نیست

تطاول سر زلف تو و شبان دراز

چه داند، آنکه گرفتار بند و سودا نیست

غم ملامت دشمن، ز هر غمی بترست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

بیمار غمت را به جز از صبر دوا نیست

صبرست دوای من و دردا که مرا نیست

از هیچ طرف راه ندارم که ز زلفت

بر هیچ طرف نیست که دامی ز بلا نیست

عشق است میان دل و جان من و بی‌ عشق

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴

 

داغ سودای تو بر جان رهی تنها نیست

در جهان کیست، که شوریده این سودا نیست

هر که گوید که منم فارغ ازین غم، غلط است

هیچ کس نیست که او غرقه این دریا نیست

ای که منعم کنی از عشق که فردایی هست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵

 

چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست

هست جان را، عزم پا بوست ولی، اسباب نیست

دیده را هر شب خیالت می‌شود مهمان، ولی

دیده را اسباب مهمان در میان جز آب نیست

رویت آمد، قبله دل ابروت، محراب جان

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶

 

عاشق سرمست را، با دین و دنیا کار نیست

کعبه صاحب‌دلان، جز خانه خمار نیست

روی زرد عاشقان، چون می‌شود گلگون به می

گر خم خمار را رنگی ز لعل یار نیست

زاهدی گر می‌خرد عقبی، به تقوی، گو، بخر

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷

 

می‌کشم دردی که درمانیش، نیست

می‌روم راهی که پایانیش نیست

هر که در خم خانه عشق تو بار

یافت برگ هیچ بستانیش نیست

بندگان دارد بسی سلطان غم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸

 

بهار باغ و گل امروز، گوییا خوش نیست

ندانم این ز بهارست، یا مرا خوش نیست

دلا به عز قناعت بساز و عزت نفس

که بار منت احسان هر گدا، خوش نیست

برون ز گنج قناعت، بسیط روی زمین

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹

 

دل می‌خرد حبیب و مرا این متاع نیست

گر طالب سرست برین سر، نزاع نیست

کاری است عشق مشکل و حالی است بس غریب

کس را به هیچ حال بران، اطلاع نیست

دنیا خرند اهل مروت به هیچ وجه

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰

 

درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست

در دل می‌زند و جز تو، کسی در دل نیست

این محال است که رویت به همه آیینه روی

ننمایید مگر آنجا محل قابل نیست

این چه راهی است که در هر قدمش چاهی است؟

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱

 

اگر غمی است مرا بر دل، از غمش غم نیست

مباد شاد، بدین غم، دلی که خرم نیست

همه جهان، به غمش خرمند و مسکین ما

کزان صنم به غمی، قانعیم و آن هم نیست

حسد برم که چرا دیگری خورد غم تو

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

حاصلی، زین دور غم فرجام، نیست

در جهان دوری، چو دور جام نیست

گرچه دورانی خوش است، ایام گل

خوشتر از دوران عشق، ایام نیست

روز حسن دلبران را شام، هست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳

 

خسته باد آن دل، که از تیر جفایش خسته نیست

رسته باد از غم، دلی کز بند عشقش، رسته نیست

گر دوایی نیست ما را، گو به دردی ده مدد

ما به خار خشک می‌سازیم، اگر گلدسته نیست

آب خوبی و لطافت، تا به جویش می‌رود

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴

 

ما را به جز از عشق تو، در خانه کسی نیست

بنمای رخ، از پرده که در خانه کسی نیست

بردار مه از سلسله تا خلق بدانند

کز سلسله داران تو، دیوانه کسی نیست

فرزانه‌تر مردم اگر، زاهد و صوفی است

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵

 

سرو را، پیش قدت، منصب بالایی نیست

ماه را، با رخ تو، دعوی زیبایی نیست

هر که بیند، گل روی تو و عاشق نشود

همچو نرگس، مگرش دیده بینایی نیست

امشب از چشم تو مستم، مدهم، می ساقی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

هر که چون سروم، گل اندامی نداشت

در جهان، از عیش خوش کامی نداشت

هر که در راهش، نشان را گم نکرد

در میان عاشقان، نامی نداشت

گفت، پیشت می‌فرستم، باد را

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷

 

تیر خدنگ غمزه‌ات، از جان ما گذشت

بر ما ز غمزه تو چه گویم، چه‌ها گذشت

وقت صباح، بر سر شمع، از ممر باد

نگذشت، آن چه بر سر ما از صبا گذشت

در حیرتم، که باد به زلف تو، چون رسید

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸

 

چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟

شد بپایان عمر و پایانی ندارد سرگذشت

چون نویسم کز فراقت، بر سر کلکم چه رفت

باز سودایت چو بر طومار و بر دفتر گذشت

جانم آمد بر لب و کشتیش بر خشک اوفتاد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹

 

بر دل من تا خیال آن پری پیکر، گذشت

کافرم گر در خیالم، صورتی دیگر گذشت

ای بسا، کز آتش سودای آن مشکین نفس

دود پیچاپیچ من زین آبگون چنبر گذشت

از هوا دل گشت لرزان، در برم چون برگ بید

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰

 

از سر دنیا و دین، مردانه در خواهم گذشت

مست و لایعقل، به کوی یار، بر خواهم گذشت

جان سپر کردم به پیشش، پیش از آن کاندر غمش

بگذرد تیر از سپر زیر سپر خواهم گذشت

از هوا، باد صبا جان می‌دهد در کوی دوست

[...]

سلمان ساوجی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۲۱
sunny dark_mode