گنجور

 
سلمان ساوجی

حاصلی، زین دور غم فرجام، نیست

در جهان دوری، چو دور جام نیست

گرچه دورانی خوش است، ایام گل

خوشتر از دوران عشق، ایام نیست

روز حسن دلبران را شام، هست

بامداد عاشقان را شام، نیست

ساقیا جامی که ما را بیش ازین

برگ نام و ننگ خاص و عام نیست

کار خام ما لبت سازد، نه می

زانک کار پخته کار خام، نیست

فاسقان، بدنام و صالح، نیک نام

عارفان را در میان، خود نام نیست

تا چه خواهد شد مرا، فرجام عشق

ظاهرا عشق مرا فرجام، نیست

ناله می‌گوید به آواز بلند

قصه ما حاجت پیغام نیست

پیش ما باری ندارد هیچ کار

هر که صاحب درد و درد آشام نیست

جان سلمان تا نسیم دوست یافت

از هوایش چون نسیم، آرام، نیست