گنجور

 
سلمان ساوجی

بر دل من تا خیال آن پری پیکر، گذشت

کافرم گر در خیالم، صورتی دیگر گذشت

ای بسا، کز آتش سودای آن مشکین نفس

دود پیچاپیچ من زین آبگون چنبر گذشت

از هوا دل گشت لرزان، در برم چون برگ بید

هر کجا بادی بران، شمشاد و نسرین بر گذشت

تن به پیشت، شمع سان می‌سوخت، در شب تا بمرد

دل به کویت، چون صبا می‌داد جان تا درگذشت

غرقه دریای بی‌پایان هجران را اگر

دستگیری می‌کنی دریاب، کاب از سر گذشت

اشکم افتاد از نظر زان رو، فرو رفت او به خاک

برکشیدم ناله، را تا از ثریا برگذشت

آنچه از خیل خیالت بر سر سلمان گذشت

بر سرش بگذر شبی، تا با تو گوید سرگذشت

 
 
 
سلمان ساوجی

چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟

شد بپایان عمر و پایانی ندارد سرگذشت

چون نویسم کز فراقت، بر سر کلکم چه رفت

باز سودایت چو بر طومار و بر دفتر گذشت

جانم آمد بر لب و کشتیش بر خشک اوفتاد

[...]

ناصر بخارایی

شمع‌وار از سر گذشتم بشنو از من سرگذشت

آتشم سر تا به پا بگرفت و آب از سر گذشت

رفت دل چون مُهر لعل او به جان پنهان نداشت

عین لطف است آنکه رنگ باده از ساغر گذشت

با فراغ بال پروانه وصال شمع را

[...]

فضولی

ذوق وصلت یافت دل از ساقی و ساغر گذشت

شد خلیل خلوت خلت ز ماه و خور گذشت

آب چشمم راست طوف آستانت آرزو

هر چه خواهد می تواند کرد چون از سر گذشت

چون مسیحا می تواند پای بر گردون نهد

[...]

صائب تبریزی

در دلم هرگاه زلف آن پری پیکر گذشت

از سر دریای چشمم موجه عنبر گذشت

بر سر مجنون اگر کردند مرغان آشیان

مرغ نتواند ز سوز دل مرا بر سر گذشت

از در دل می توان کام دو عالم یافتن

[...]

قدسی مشهدی

بی تو شب تا روز چون شمعم به چشم تر گذشت

اشک دامانم گرفت و آتشم از سر گذشت

بر سر راهش ندارم لذتی از انتظار

یار پنداری که امروز از ره دیگر گذشت

آنکه مشکل بود عمری حالم از نادیدنش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه