گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۱

 

رسید موسم نوروز و تازه گشت جهان

به فر دولت مخدوم صاحب دیوان

جهان پیر جوان شد چو بخت آصف عصر

بهاء دولت و دین خواجه زمین و زمان

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۲

 

بدین گونه قرین غم ندارد

دل صاحبدلان صاحب قرانان

بدینسان خرده بر پیران نگیرند

بزرگان و کریمان و جوانان

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۳

 

خدایگانا در ملک شرع معجز تو

شکست بند طلسم زمانه جادو

زبیم پاس تو در مرغزار ملک جهان

که شیر محترز است از چراگه آهو

همای معدلتت سایه آنچنان افکند

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۴

 

سرفرازا توئی که گردن چرخ

دارد امروز طوق خدمت تو

به خدائی که در دلم بنهاد

مهر دیدار و شوق خدمت تو

کز دل من به عمرها نرود

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۵

 

ز غبن هدهد میمون که شد متابع زاغ

ز رشک ملک سلیمان که شد مسخر دیو

به گوش معنی بشنو که هر دمی صد بار

شهان سلغری از خاک برکشند غریو

کجاست آصف تا نوحه گر شود بر ملک

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۶

 

شاها ز فر سایه معمار عدل تو

همسایه عقاب گرفت آشیان چکاو

چنگال شیر شرزه به پشتی پاس تو

کوتاه شد ز گردن گور و سرین گاو

یک خاصیت ز لطف تو در کوه اگر نهد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۷

 

فلک جنابا از رشک خاک درگه تو

در آب شرم شود غرق روضه مینو

شود زفر قدوم تو خاک مشک آگین

شود ز یاد ثنای تو باد عنبربو

نسیم لطف تو بر کوه اگر گذار کند

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۸

 

خط سیراب تو بر روی تو پیدا شد و شد

محضر حسن و جمال تو بدان سیر گواه

از رخ خوب تو آئینه بماند حیران

در خم زلف تو اندیشه بماند گمراه

غنچه در خال لب لعل تو افکند قبل

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۹

 

ای به بوسیدن خاک در چرخ آسایت

جویبار فلک و اخضر گردون تشنه

تیغ سیراب تر سبز تو با آنهمه آب

روز و شب هست به خون یا به شبیخون تشنه

تشنه شربت مرگ است عدو تا تیغت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۰

 

ای زاحسانت آز آواره

وی زانعامت آرزو زاده

بانگ یوزت به ببر بیم دهد

پاست از بیخ برکند باره

سرو سرور سوار سروآسا

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۱

 

زهی شهریاری که خورشید چرخ

بود پیش رای تو چون شب پره

قضا در مهمات ملک جهان

ز رای تو خواهد همی مشوره

هر آن قلب کاندر تو آورد روی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۲

 

ای به رای و لمعه رای جهان آرای خویش

چهره خورشید رخشان را خراشان داشته

هر غلام از خیل تاش بندگان درگهت

شاه انجم را ز خیل خواجه تاشان داشته

مانی از کلک تو ننگ از نقشبندی یافته

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۳

 

ده عادت ردیست که رسم است عامه را

کز وی شود روان و دل و عقل کاسته

عرض جمال و لاف سخا و صلف به زهد

مدح زنان خویش و تفاخر به خواسته

بخل سلام و خیر ریا و مکاس جای

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۴

 

حمید ساخته دارد مفرحی دلخواه

کزان به فایده تر از زمین نرست گیاه

بدن قوی کند و طبع شاد و فکرت تیز

حدیث نرم و زبان جاری و سخن کوتاه

اگر تناول آن در شب اتفاق افتد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۵

 

ای در گله جهان ز عدلت

گرگ آمده پاسبان لاشه

درظل همای رایتت شد

گنجشک هم آشیان باشه

ماراست یکی حدیث باقی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۶

 

حیات بخشا چرخم ز غبن خواهد کشت

به تیغ کین من از چرخ کینه خواه بخواه

سیه دلی دل شه بر رهی گران کرده ست

بیان جرم من از خصم دل سیاه بخواه

به صد دلیل شود روشنت که بی جرمم

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۷

 

دی دلم گفت چون که کم کردی

پوشش جامه پاشش اقچه

گفتم ای دل نبینیم که نماند

اقچه در کیسه جامه در بقچه

هستی من جهان دون بستد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۸

 

صاحبا بنده همه ساله چنین می خواهد

که زحال من و اتباع تو باشی آگاه

لیکن از بهر صداعی که مبادت هرگز

زحمت بارگهت می ندهد جز گه گاه

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۹

 

اگر چه عمادی ز دریای خاطر

نکرده ست تقصیر در درفشانی

خطا گفت این لفظ کز لفظ و معنی

علی حسن بود حسان ثانی

بدان قطعه مفتون شده ست او کجا گفت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۰

 

خدایگانا با آب معجزات بنانت

بشست گیتی جادو کتاب نیرنجی

به دست حکم تو در روز و شب چو مهره نرد

دو لشکرند یکی رومی دگر زنجی

به یک دو دست که با تو نماند توبت کرد

[...]

مجد همگر
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode