گنجور

 
مجد همگر

زهی شهریاری که خورشید چرخ

بود پیش رای تو چون شب پره

قضا در مهمات ملک جهان

ز رای تو خواهد همی مشوره

هر آن قلب کاندر تو آورد روی

بدیهه شود میمنه ش میسره

ز تیغت که بر دشمنان بگذرد

شود روی هامون چو که پر دره

بهار آمد و پیک شادی رسید

در این روز شادی بود می سره

سپهر از پی بارگاه تو ساخت

به ترتیب نوروزی نادره

نثار درت کرد سیاره را

ازین هفت در قصر بی کنگره

سحرگاه خورشید را با حمل

برآورد ازین برشده منظره

به رسم خدم پیش خدمت کشید

غلامی ختائی و یک سر بره

زبزم تو خالی مباد این چهار

ندیم و می و مطرب و مسخره