گنجور

 
مجد همگر

ای در گله جهان ز عدلت

گرگ آمده پاسبان لاشه

درظل همای رایتت شد

گنجشک هم آشیان باشه

ماراست یکی حدیث باقی

چون در تن ماجری حشاشه

من بنده نیم از آن صحابه

کز من ببرد سبق عکاشه

خون دل خود چکیده وانگاه

محبوس بمانده در رشاشه

در باغ به جای گل نشسته

در فصل بهار خار و خاشه

لیکن نسزد مکاس گرد کردن

در وقت کسادی قماشه