گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

آن که شب داد توبه ام ز شراب

امشبم باز دید مست و خراب

لب ساغر چنان زنم بوسه

که درآرم حریف را از خواب

مزه کز راح آتشین گیرم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

چون غنچه دل مبند و چو بو بر هوا متاب

بر گل سوار باش و عنان از صبا متاب

آمیزش از صلاح دو یک دل به هم رسد

جایی که تار میل نباشد دو تا متاب

هرگز خضر به تشنه زلال بقا نداد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

سحر منادی بلبل به گلستان دریاب

صلای صحبت گل می زند زمان دریاب

هر آن دقیقه که دریافتی ز عمر از تست

که می شود نفس رفته را ضمان دریاب

تو را فریضه بود رفتنی به خانه دوست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

عشق دهد با دل شوریده تاب

پرورش ذره کند آفتاب

کم نشود سوز دل از سیل اشک

آتش سودا ننشیند به آب

آه که عاشق کشد از خامی است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

میم در جام و ماهم تا سحر بر روزنست امشب

دو دستم تا به وقت صبح طوق گردنست امشب

دو چشمم حجله آیین بسته اند از گریه شادی

درو بام از چراغان سرشکم روشنست امشب

شماری تا سحر، دستم به زلف درهمی دارد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

سبزه عیش ز بوم و بر هجران مطلب

نیشکر حاصل مصر است ز کنعان مطلب

رسن زلف پی حیله درآویخته اند

جز دل تشنه از آن چاه زنخدان مطلب

در دیاری که سجود خم ابرو رسمست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

می باش و از مزاج حریفان نشان طلب

با طبع هر که راست نیابی کران طلب

چون ره بری به صحبت نیکان گران مباش

جایت اگر به صدر دهند آستان طلب

مهمان گنج باش و قناعت به خاک کن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

عشق تو بند علایق ز ره ما برداشت

هرکه مجنون تو شد سلسله از پا برداشت

جنس ارزنده و ارباب بصارت مشتاق

نتوان دست ز بیعانه سودا برداشت

چون توان گشت کنون ساکن خلوتگه باغ

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

صافی شوم از کون که در درد صفا نیست

بر عرش زنم جوش که در خمکده جا نیست

رویم همه چون سایه، که در خدمت خورشید

صد گونه سجودست که در خدمت ما نیست

لطف نظر سوختگان تابش برقست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

ناله ما نغمه اهل نوا را گرم ساخت

شوق ما هنگامه این ماجرا را گرم ساخت

زآتش وادی بیفکندیم نعلین از قدم

موسی ما گرم رو گردید و ما را گرم ساخت

در گرفت از بهر خاطر گرمی پروانه موم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

آن دهد در گریه پند ما که با ما دشمن است

هرکه می گیرد شناور را به دریا دشمن است

هر که را دل در درون شادست با بیرون چه کار

شمع را خلوت نگهبان است و صحرا دشمن است

خود مگر از در درآیی ورنه از ما تا به تو

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

گر شرر گر شعله هرجا گشت پیدا آتش است

چاره دل کن که با آتش مدارا آتش است

رشک مانع، شوق غالب، در تو یارب چون رسم

راه عاشق در میان هفت دریا آتش است

چون چراغ مرده از صحبت دلی آورده ام

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

نشاط عید گدا عجب پادشا بشکست

شد از معانقه چین بر رخ قبا بشکست

چنان به یک دگر آمیختند شیخ و ندیم

که مست شیشه در آغوش پارسا بشکست

رییس و قاضی و مفتی به رقص برجستند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

نظر به ظاهر و صیاد در خفا خفتست

اجل رسیده چه داند بلا کجا خفتست

کجا ز فتنه آن چشم نیم باز رهیم

که فتنه خاسته از خواب و پای ما خفتست

کسی به قلب شبم ترکتاز می آرد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

گریزد از صف ما هر که مرد غوغا نیست

کسی که کشته نشد از قبیله ما نیست

جمال مغبچه دیدی شراب مغبچه نوش

مگوی عذر که در کیش ما مدارا نیست

ز پای تا به سرش ناز و غمزه در اعراض

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

حریف دردی و صافی نیی خطا اینجاست

تمیز ناخوش و خوش می کنی بلا اینجاست

بغیر دل همه نقش و نگار بی معنی است

همین ورق که سیه گشته مدعا اینجاست

ز فرق تا قدمش هر کجا که می نگرم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

بی تو دوشم در درازی از شب یلدا گذشت

آفتاب امروز چون برق از سرای ما گذشت

نیش خاری نیست کز خون شکاری سرخ نیست

آفتی بود این شکارافکن کزین صحرا گذشت

شوکت حسنش کسی را رخصت آهی نداد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

امروز آنچه تاج سر ماست دست ماست

سرمایه درستی ما در شکست ماست

نادان بر آبگینه ما سنگ می زند

گر هوشمندیی به کسی هست مست ماست

سر می کنیم درسرپیمان خویشتن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

این نخل که از چشمه جان رسته که کشتست؟

وین خط که دهد یاد ز معجز که نوشتست؟

ما فتنه ز مشاطه حسنیم نه از عشق

زنار مغان رشته خط و زلف که رشتست؟

جز از اثر دهشت ما وحشت ما نیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

در شهر ما به دولت عشق احتیاج نیست

در هیچ گوشه نیست که صد تخت و تاج نیست

چشم تری به چین جبین می توان فروخت

کار وفا هنوز چنان بی رواج نیست

خاطر به خنده گل و مل وانمی شود

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۹
sunny dark_mode