گنجور

 
نظیری نیشابوری

میم در جام و ماهم تا سحر بر روزنست امشب

دو دستم تا به وقت صبح طوق گردنست امشب

دو چشمم حجله آیین بسته اند از گریه شادی

درو بام از چراغان سرشکم روشنست امشب

شماری تا سحر، دستم به زلف درهمی دارد

گریبانم گریبانست و دامن دامنست امشب

همه شب بر لب و رخسار و گیسو می زنم بوسه

گل و نسرین و سنبل را صبا در خرمنست امشب

مغنی می گساری می کند ساقی نوا سازی

ازین شادی که در بزم حسودان شیونست امشب

به دل طرح وصال جاودانی نقش می بندم

گرم خود دوست می آید به خلوت دشمنست امشب

به اقبال محبت شاهد و می در نظر دارم

نه من با بخت خویشم نی «نظیری » با منست امشب

 
 
 
بابافغانی

دل از نظارهٔ آن گلعذارم گلشنست امشب

چراغ از روغن بادام چشمم روشنست امشب

سپندم خوشهٔ پروین و شمع مهر هم‌زانو

مه نو پاسبان و زهره‌ام چوبک‌زنست امشب

وصالم هست اما زَهرهٔ بوس و کنارم نیست

[...]

محتشم کاشانی

رخش در غیر و چشم التفاتش در من است امشب

هزارش مصلحت درهر تغافل کردنست امشب

بتی کز غمزه هر شب دیگری را افکند در خون

نگاهی کرد و دانستم که چشمش برمنست امشب

تن و جانم فدای نرگس غماز او بادا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از محتشم کاشانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه