گنجور

 
نظیری نیشابوری

این نخل که از چشمه جان رسته که کشتست؟

وین خط که دهد یاد ز معجز که نوشتست؟

ما فتنه ز مشاطه حسنیم نه از عشق

زنار مغان رشته خط و زلف که رشتست؟

جز از اثر دهشت ما وحشت ما نیست

با پرده بگو پرده ز رخسار که هشتست

زین لخت دل و پاره جان چاشنیی گیر

بر گریه تلخ و نمک خنده برشتست

ذوق غمم از طینت خاکی نرود هیچ

هرچند به شادی گل آدم نسرشتست

گو روی تو نظاره کن و خوی تو بنگر

گوید کس اگر آدمیی را که فرشتست

سرتاسر صحرای رخت لاله و نسرین

صد رنگ دگر گل، که ندانند که کشتست؟

گل جامه ز بر، بس سبک از نازکی انداخت

عریانی گلزار ز کوتاهی رشتست

در حیرتم از ترک و فنای تو «نظیری »

کس غیر اجل فرش امل درننوشتست

 
 
 
سعدی

هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟

یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟

نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست

از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست

اوحدی

آن ترک پری چهره، که مانند فرشتست

یارب، گل پاکش ز چه ترکیب سرشتست؟

انصاف توان داد که: با لطف وجودش

بنیاد وجود دگران از گل و خشتست

زین بیش مده وعده به فردای بهشتم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه