گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

نیستی طفل، اینقدر بر خاک غلتیدن چرا؟

گِل به روی آفتابِ روح مالیدن چرا

جسمِ خاکی چیست کز وی دست نتوان برفشاند؟

گَردِ دست و پای خود چون گربه لیسیدن چرا

خاکِ صحرای عدم از خونِ هستی بهترست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

مد احسان است بسم الله دیوان صبح را

ره به مضمون می توان بردن ز عنوان صبح را

صادقان را بهر روزی زحمتی در کار نیست

کز تنور سرد، گرم آید برون نان صبح را

گرچه در ابر سفید امید باران کمترست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

گریهٔ مستانه می‌سازم شرابِ تلخ را

می‌کنم چون ابر مروارید آبِ تلخ را

زاهدانِ طفل‌مشرب، اُمتِ شیرینی‌اند

می‌کنم در کار مستان این شرابِ تلخ را

عاشقِ حیران چه می‌داند عِتاب و لطف چیست؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴

 

غمزه‌اش افزود در ایامِ خط بیداد را

زنگِ زهرِ جانستان شد تیغِ این جلّاد را

حسن بی‌‌رحم است، ورنه دودِ تلخِ آهِ من

آب گرداند به چشم آیینهٔ فولاد را

ساده‌لوحی بین که می‌خواهم شکارِ من شود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵

 

ره مده در خطِ مشکین، شانهٔ شمشاد را

نیست حاجت حک و اصلاحی خطِ استاد را

نیست ممکن یک نظر خود را تواند سیر دید

گر کند آیینه شیرین تیشهٔ فرهاد را

طوقِ منّت، گردنِ فرمانبران را لایق است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶

 

ره مده در خطِ مشکین، شانهٔ شمشاد را

کس قلم داخل نمی‌سازد خطِ استاد را

سرو از فریادِ قمری ترکِ رعنایی نکرد

نیست از حالِ گرفتاران خبر آزاد را

زینهار ایمن ز نیرنگِ خشن‌پوشان مشو

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷

 

می‌گدازد خونِ گرمم نشترِ فَصّاد را

می‌کند از آب عریان، دشنهٔ فولاد را

سرو از قمری به سر صد مشتِ خاکستر فشاند

تا به سنبل راه‌ دادی شانهٔ شمشاد را

این گلِ روی عرقناکی که من دیدم ازو

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

از شکستِ ماست گردش، چرخِ بی‌بنیاد را

نیست غیر از دانه آب این آسیای باد را

آب شد پیکانِ او تا از دلِ گرمم گذشت

می‌گدازد نامهٔ من خامهٔ فولاد را

طوقِ قمری سروِ بستان را کمندِ وحدت است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

چشمِ حیران ساخت رویش خطِ مُشک‌اندود را

آه ازین آتش که در زنجیر دارد دود را

غمزهٔ او می‌کند بیداد در ایامِ خط

زهر باشد بیشتر زنبورِ خاک‌آلود را

خالِ او در پردهٔ خط همچنان دل می برد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰

 

دل چِسان پیچد عنانِ آهِ دردآلود را؟

ز آتشِ سوزان عنانداری نیاید دود را

تشنگی در خواب ممکن نیست کم گردد ز آب

نیست سیرابی ز خون آن چشمِ خواب آلود را

از نصیحت خشکیِ سودا نگردد بر‌طرف

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

نیست حاجت دیده‌بان حسنِ عتاب‌آلود را

دور باش از خود بود حسن حجاب‌آلود را

پشت این تیغِ سیه‌تاب است از دم تیزتر

کیست بیند خیره آن مژگانِ خواب‌آلود را

نوشِ خالص را بوَد در چاشنی آماده‌ نیش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲

 

از عِذارِ او بپوشان دیدهٔ امید را

تکمه از شبنم مکن پیراهنِ خورشید را

در بهشتِ عافیت افتادم از بی حاصلی

شد حصاری بی بری از سنگِ طفلان بید را

نورِ معنی می‌درخشد از جبینِ لفظِ من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳

 

نالهٔ من می‌زند ناخن به دل ناهید را

گریهٔ من تازه رو دارد گلِ خورشید را

خطِ آزادی است از اهلِ طمع، بی حاصلی

عقدهٔ پیوند در دل نیست سرو و بید را

نامِ شاهان از اثر در دور می‌باشد مدام

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴

 

تنگدستی راست سازد نفسِ کج‌رفتار را

پیچ و تاب از وسعتِ ره می‌فزاید مار را

یک جو از دل‌دردِ دیدن‌های رسمی برنداشت

پرسشِ ظاهر گرانتر می‌کند بیمار را

از سرِ خوانِ تهی سرپوش یک‌ جانب کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵

 

کجروی بال و پرِ سِیرَست بد کردار را

راستی سنگِ رهِ رفتار باشد مار را

کاش بندِ حیرتی بر دست گلچین می‌گذاشت

آن که می‌بندد به روی من درِ گلزار را

هر سری دارد درین بازار سودای دگر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶

 

آه می‌باشد مسلسلِ خاطرِ افگار را

در درازی نیست کوتاهی شبِ بیمار را

عشق می‌آرد دلِ افسردهٔ ما را به شور

مطرب از طوفان سِزَد دریای لنگردار را

نیست ممکن عشق را در سینه پنهان داشتن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷

 

کم نسازد جامِ می زنگِ دلِ افگار را

داس صیقل ندرود این سبزهٔ زنگار را

در میان دارد دلِ تنگِ مرا سرگشتگی

بر سرِ این نقطه جولان است این پرگار را

دردسر خواهی کشیدن از هجومِ بلبلان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸

 

نیست غیر از آه، دلسوزی دلِ افگار را

شمعِ بالین از تبِ گرم است این بیمار را

گوهر از سُفتن بود ایمن در آغوشِ صدف

به ز خاموشی نباشد محرمی اسرار را

گل ز شبنم دیده‌ور گردد درین بستانسرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

داد سیلِ گریه‌ٔ من غوطه در گِل بحر را

گوهر از گَردِ یتیمی کرد ساحل بحر را

همتِ سرشار از بی سایلی خون می‌خورد

کز گهر باشد هزاران عقده در دل بحر را

عشقِ دریا‌دل نمی‌اندیشد از زخمِ زبان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰

 

عشق کو تا گرم سازد این دلِ رنجور را

در حریمِ سینه افروزد چراغِ طور را

حیرتی دارم که با این نشأه سرشارِ عشق

دار چون بر دوشِ خود دارد سرِ منصور را

چند از هر کوکبی نیشی به چشمِ من خورد؟

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۳۴۹
sunny dark_mode