گنجور

 
صائب تبریزی

چشمِ حیران ساخت رویش خطِ مُشک‌اندود را

آه ازین آتش که در زنجیر دارد دود را

غمزهٔ او می‌کند بیداد در ایامِ خط

زهر باشد بیشتر زنبورِ خاک‌آلود را

خالِ او در پردهٔ خط همچنان دل می برد

از اثر، شب نیست مانع اخترِ مسعود را

با کمندِ زلفِ پرچین، حسنِ مغرورِ ایاز

زود می‌آرد فرود از سرکشی محمود را

سینه را مجمر کنم تا دل تهی گردد ز آه

نیست بس یک روزن این غمخانهٔ پر دود را

نگسلد در زیر خاک از ماه، فیضِ آفتاب

نیست ممکن درنوردیدن بساطِ جوُد را

چرخِ آهن دل ز سوزِ دردمندان فارغ است

نیست در مِجمَر سرایت آه و دودِ عود را

می‌توانم عاشقان را کرد خونها در جگر

پاک اگر سازی به خاکم تیغِ خون‌آلود را

می کنم صائب به کارِ چرخ، آهی عاقبت

چند دارم در جگر این تیغِ زهرآلود را؟