گنجور

 
صائب تبریزی

نالهٔ من می‌زند ناخن به دل ناهید را

گریهٔ من تازه رو دارد گلِ خورشید را

خطِ آزادی است از اهلِ طمع، بی حاصلی

عقدهٔ پیوند در دل نیست سرو و بید را

نامِ شاهان از اثر در دور می‌باشد مدام

جام می دارد بلند، آوازهٔ جمشید را

کوکبِ اقبال و دولت شوخ‌چشم افتاده است

مشرقِ دیگر بود هر صبحدم خورشید را

دوربینی کز مآلِ شادمانی آگه است

تیغِ زهرآلود می‌داند هلالِ عید را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۵۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اهلی شیرازی

بسکه خطش سوخت ازغم صددل نومید را

دود دلها تیره کرد آیینه خورشید را

عالم فانی نیر زد پیش آن ساقی جویی

بلکه بی او کس نخواهد جنت جاوید را

گر سفالین ساغرش پر درد باشد رند مست

[...]

صائب تبریزی

از عِذارِ او بپوشان دیدهٔ امید را

تکمه از شبنم مکن پیراهنِ خورشید را

در بهشتِ عافیت افتادم از بی حاصلی

شد حصاری بی بری از سنگِ طفلان بید را

نورِ معنی می‌درخشد از جبینِ لفظِ من

[...]

سلیم تهرانی

گل ز بلبل یاد گیرد مستی جاوید را

ذره آموزد سماع بیخودی خورشید را

بعد مردن گر تهیدستی ندارد حاصلی

چیست آمیزش به یکدیگر نبات و بید را

راه آمد شد اگر اینجا ندارد دور نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه