عشق کو تا گرم سازد این دلِ رنجور را
در حریمِ سینه افروزد چراغِ طور را
حیرتی دارم که با این نشأه سرشارِ عشق
دار چون بر دوشِ خود دارد سرِ منصور را
چند از هر کوکبی نیشی به چشمِ من خورد؟
وقت شد کآتش زنم این خانهٔ زنبور را
ای مسیحا از علاجم دست کوتهکن که نیست
صندلی از لای خُم بهتر سَرِ مخمور را
چون ز دل آمد غبارِ خطِ مشکینِ ترا؟
کز نظر پنهان کند دلخوشکنِ صد مور را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر longing و آرزوی شاعر برای عشق است که میتواند دل رنجور او را آرام کند و گرما بخشد. او احساس حیرت میکند که چگونه عشق میتواند شوق و درد را در دل ایجاد کند. شاعر از زخمهایی که در زندگی از دیگران خورده سخن میگوید و به دنبال راهی برای ایجاد تغییر در وضعیت خود است. او به مسیحا (شخصی معجزهآسا) میگوید که کمک کند و از دردهایش بکاهد. در نهایت، شاعر به زیباییهای عشق و یادآوری معشوق خود اشاره میکند و میخواهد که این عشق دلش را شاد کند.
هوش مصنوعی: عشق کجا است که این دل رنج دیده را گرم کند و در دلش شعلهای مانند چراغ طور روشن کند؟
هوش مصنوعی: من در شگفتیام که چطور با این مرحله پر از عشق، کسی میتواند بار سنگین سر منصور را بر دوش خود حمل کند.
هوش مصنوعی: چند بار از هر ستاره نیشی به چشمان من رسیده است؟ زمان آن فرا رسیده که آتشی به این خانهٔ پر از زنبور بزنم.
هوش مصنوعی: ای مسیحا، کمکم کن تا داروهایم را کنار بگذارم، زیرا نشستن بر روی صندلی از بین رفتن خودم به خاطر شراب بهتر نیست.
هوش مصنوعی: چرا غبار خط سیاه تو از دل برخاست؟ چون این دلخوشکنندهی صد مور را از دید پنهان میکند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نیست از سنگِ ملامت غم سرِ پر شور را
کس نترسانده است از رطلِ گران مخمور را
ما به داغِ خود خوشیم ای صبح دست از ما بدار
صرفِ داغِ مُهر کن این مرهمِ کافور را
چرخِ عاجزکُش چرا در خاک و خونم میکشد؟
[...]
بسکه بر هم زد ز ترکش خانه زنبور را
کرد چون مژگان به چشمم ظلمتستان نور را
کشتزار بی نیازی را غباری حاصل است
خرمن آید در نظر نقش پی ما مور را
می نماید در شب تاریک راه دور را
چشمی از شمع است روشن تر عصای کور را
رستمی، تا چون کمان حلقه بر خود غالبی
می کند گردآوری برگشتن از خود زور را
در پناه عجز ایمن گشتم از جور سپهر
[...]
شوق اگر بیپرده سازد حسرت مستور را
عرض یکخمیازه صحرا میکند مخمور را
درد دل در پردهٔ محویتم خون میخورد
از تحیر خشک بندیکردهام ناسور را
چارهسازان در صلاح کار خود بیچارهاند
[...]
میرساند از ره ظلمت به منزل مور را
آنکه پنهان در دل هر ذره دارد نور را
وادی عشق است و اول ترک هستی گفتهام
کردهام بر خویشتن نزدیک راه دور را
به نگردد از رفوکاری جراحتهای دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.