گنجور

 
صائب تبریزی

عشق کو تا گرم سازد این دلِ رنجور را

در حریمِ سینه افروزد چراغِ طور را

حیرتی دارم که با این نشأه سرشارِ عشق

دار چون بر دوشِ خود دارد سرِ منصور را

چند از هر کوکبی نیشی به چشمِ من خورد؟

وقت شد کآتش زنم این خانهٔ زنبور را

ای مسیحا از علاجم دست کوته‌کن که نیست

صندلی از لای خُم بهتر سَرِ مخمور را

چون ز دل آمد غبارِ خطِ مشکینِ ترا؟

کز نظر پنهان کند دلخوش‌کنِ صد مور را