گنجور

 
صائب تبریزی

نیستی طفل، اینقدر بر خاک غلتیدن چرا؟

گِل به روی آفتابِ روح مالیدن چرا

جسمِ خاکی چیست کز وی دست نتوان برفشاند؟

گَردِ دست و پای خود چون گربه لیسیدن چرا

خاکِ صحرای عدم از خونِ هستی بهترست

بر سرِ جان اینقدر ای شمع لرزیدن چرا

کور را از رهبرِ بینا بریدن غافلی است

بی‌سبب از عیب‌بینِ خویش رنجیدن چرا

سروِ من، با سایهٔ خود سَر‌گرانی رسم نیست

اینقدر از خاکسارِ خویش رنجیدن چرا

سنگ را پَر می‌دهد شوقِ عزیزانِ وطن

ای کم از سنگِ نشان، از جا نجنبیدن چرا

(قدرِ شعر تر چه می‌دانند ناقص‌طینتان؟

آب حیوان بر زمینِ شوره پاشیدن چرا)

(عمر چون بادِ بهاری دامن‌افشان می‌رود

در میانِ خار و خس چون گل نخندیدن چرا)

بعدِ عمری از لبِ لعلِ تو بوسی خواسته است

اینقدر از صائبِ گستاخ، رنجیدن چرا؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

آه عالمسوز را در سینه دزدیدن چرا؟

برق را پیراهن فانوس پوشیدن چرا

در میان رفته و آینده داری یک نفس

اینقدر هنگامه بر یک دم فرو چیدن چرا

جامه ای کز تن نروید، رزق مقراض فناست

[...]

سیدای نسفی

جانب ما دیده را وا کرده پوشیدن چرا

آشنایی کردن و بیگانه گردیدن چرا

چرخ را در ناله آرد تیر آه خستگان

از نظر افتادگان را دیر پرسیدن چرا

سرمه بیگانه را در چشم خود جا داده یی

[...]

وفایی مهابادی

باغبان از ما در گلزار بندیدن چرا؟

جان گرفتن بهر یک نظاره نادیدن چرا؟

با نگاهی قتل من کردی و رفتی جان من

کام خود از خون من دیدی و رنجیدن چرا؟

لشکر مژگان مکش بر کشتگان ناز خود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه