گنجور

 
صائب تبریزی

از عِذارِ او بپوشان دیدهٔ امید را

تکمه از شبنم مکن پیراهنِ خورشید را

در بهشتِ عافیت افتادم از بی حاصلی

شد حصاری بی بری از سنگِ طفلان بید را

نورِ معنی می‌درخشد از جبینِ لفظِ من

بالِ خفاشی چه ستاری کند خورشید را

جام را بهر تُنُک‌ظرفان به دور انداخته است

هیچ حقّی نیست بر دریاکشان جمشید را

چون دلِ شب می زنم صائب بر آهنگِ فغان

می‌کشانم بر زمین از آسمان ناهید را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۵۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اهلی شیرازی

بسکه خطش سوخت ازغم صددل نومید را

دود دلها تیره کرد آیینه خورشید را

عالم فانی نیر زد پیش آن ساقی جویی

بلکه بی او کس نخواهد جنت جاوید را

گر سفالین ساغرش پر درد باشد رند مست

[...]

صائب تبریزی

نالهٔ من می‌زند ناخن به دل ناهید را

گریهٔ من تازه رو دارد گلِ خورشید را

خطِ آزادی است از اهلِ طمع، بی حاصلی

عقدهٔ پیوند در دل نیست سرو و بید را

نامِ شاهان از اثر در دور می‌باشد مدام

[...]

سلیم تهرانی

گل ز بلبل یاد گیرد مستی جاوید را

ذره آموزد سماع بیخودی خورشید را

بعد مردن گر تهیدستی ندارد حاصلی

چیست آمیزش به یکدیگر نبات و بید را

راه آمد شد اگر اینجا ندارد دور نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه