گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

ای پر دُر گوش من ز چنگت

وی پر گل چشم من ز رنگت

هنگام سماع بر توان چید

تُنگ شکر از دهان تنگت

چون چنگ به چنگ بر نهادی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست

دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست

از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت

وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست

رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

زان چشم پر از خمار سرمست

پر خون دارم دو دیده پیوست

اندر عجبم که چشم آن ماه

ناخورده شراب چون شود مست

یا بر دل خسته چون زند تیر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

دوست چنان باید کان منست

عشق نهانی چه نهان منست

عاشق و معشوق چو ما در جهان

نیست دگر آنچه گمان منست

جان جهان خواند مرا آن صنم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

تا خیال آن بت قصاب در چشم من است

زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است

تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ

بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است

جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست

لیکن چه توان کرد که وقت تو کنونست

نشگفت اگر کبر تو هرگز نشود کم

چون خوبی دیدار تو هر روز فزونست

عالم ز جمال تو پرآوازه شد امروز

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست

برگرد بنده‌وار به گرد مقام دوست

گرد سرای دوست طوافی کن و ببین

آن بار و بارنامه و آن احتشام دوست

خواهی که نرخ مشک شکسته شود به چین

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

دارم سر خاک پایت ای دوست

آیم به در سرایت ای دوست

آنها که به حسن سرفرازند

نازند به خاکپایت ای دوست

چون رای تو هست کشتن من

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

روی تو ای دلفروز گر نه چو ماهست

زلف سیه زو چرا بدر دو تا هست

روی چو ماه تو گرچه مایهٔ نور است

موی سیاه تو گرچه اصل گناهست

شاه بتانی و عاشقانت سپاهند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

گر تو پنداری که جز تو غمگسار‌م نیست‌، هست

ور چنان دانی که جز تو خواستگار‌م نیست‌، هست

یا به جز عشق تو از تو یادگار‌م هست‌، نیست

یا قدم در عشق تو سخت استوار‌م نیست‌، هست

یا به جز بیدادی تو کارزار‌م هست‌، نیست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

گر تو پنداری ترا لطف خدایی نیست هست

بر سر خوبان عالم پادشایی نیست هست

ور چنان دانی که جان پاکبازان را ز عشق

با جمال خاکپایت آشنایی نیست هست

ور گمانت آید که گاه دل ربودن در سماع

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

کار تو پیوسته آزارست گویی نیست هست

زین سبب کار دلم زارست گویی نیست هست

خصم تو بازار من بشکست و با خصم ای صنم

مر ترا پیوسته بازارست گویی نیست هست

تا به خروارست شکر لعل نوشین ترا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

ای ساقی می بیار پیوست

کان یار عزیز توبه بشکست

برخاست ز جای زهد و دعوی

در میکده با نگار بنشست

بنهاد ز سر ریا و طامات

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

سبب عاشقان نه نیکوییست

آفت دلبران نه مه روییست

عشق ذات و صفات شرکت نیست

بت پرستیدن از سیه روییست

عشق هم عاشقست و هم معشوق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

نرگسین چشما به گرد نرگس تو تیر چیست

وان سیاهی اندرو پیوسته همچون قیر چیست

گر سیاهی نیست اندر نرگس تو گرد او

آن سیه مژگان زهرآلود همچون تیر چیست

گر شراب و شیر خواهی ریخته بر ارغوان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

ماه رویا گرد آن رخ زلف چون زنجیر چیست

وندران زنجیر چندان پیچ و تاب از قیر چیست

گر بود زنجیر جانان از پی دیوانگان

خود منم دیوانه بر عارض ترا زنجیر چیست

گر شراب و شیر خواهی مضمر اندر یاسمین

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

عشقْ بازیچه و حکایت نیست

در ره عاشقی شکایت نیست

حُسن معشوق را چو نیست کران

درد عشاق را نهایت نیست

مبر این ظن که عشق را به جهان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

ای پسر! عشق را بدایت نیست

در ره عاشقی نهایت نیست

اگرَت عشق هست شاکر باش

که به عشقْ اندرون شکایت نیست

گر بنالی ز حال عشق، تو را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

هرکه را دردِ بی‌نهایت نیست

عشق را پس برو عنایت نیست

عشق شاهی‌ست بر نجیبِ ازل

جز ابد مر ورا ولایت نیست

عشق در عقل و عِلم درناید

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست

تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست

آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست

انجامِ عشق جز غم و جز آه سرد نیست

عشق آتشی ست در دل و آبی ست در دو چشم

[...]

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۲۲
sunny dark_mode