گنجور

 
سنایی

دارم سر خاک پایت ای دوست

آیم به در سرایت ای دوست

آنها که به حسن سرفرازند

نازند به خاکپایت ای دوست

چون رای تو هست کشتن من

راضی شده‌ام برایت ای دوست

خون نیز ترا مباح کردم

دیگر چکنم به جایت ای دوست

دانی نتوان کشید ازین بیش

بار ستم جفایت ای دوست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode