گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۱

 

ازین مجلس نمی خیزد دمی کاحیا کند گوشی

پیاله چشم بگشاید صراحی واکند گوشی

گران شد حسن شمع از بذله سنجان مطربی خواهم

که از تحریر گلبانگ غزل گویا کند گوشی

اگر می در خروش آید دم مطرب به جوش آید

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۲

 

بر دماغم دویده شیدایی

خردم را نمانده گنجایی

از جگر دود می رود به سرم

شعله ام حشک مغز و سودایی

شور عشقم دریده پرده عقل

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۳

 

غیر از تو نگنجد به سرایی که تو باشی

جز تو همه محوند به جایی که تو باشی

شاهان جهان روی نمای تو ندارند

نرخ تو که داند به بهایی که تو باشی

خورشید نخواهم که درآید به خیالت

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۴

 

دیریست ز گوشه نقابی

داریم امید فتح بابی

از زلف کجش به عقد انگشت

ذوقست گرفتن حسابی

وآنگه به نشان بوسه کردن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵

 

چه باید مرد را، طبع بلند و مشرب نابی

نگارین چهره ای، مجموعه خوبی ز هر بابی

سکندر در سراغ آب حیوان باخت شوکت را

خوشا درویشی و خلوت، لب نان و دم آبی

به از نظاره چتر جم است و طوق افریدون

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۶

 

عقلم وداع عصمت کرد از تنگ شرابی

عشقم نگاه دارد از مستی و خرابی

دردی کش مغان را شرم از من است تا کی

موی سفید سازم از لای می خضابی

عمر سبک عنانم کی می شود مقید

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۷

 

نیست با مشاطه گلبن طرازم حاجتی

عشق اگر خواهد بروید بر سفالی جنتی

غنچه ام گل در گلو دارد بهارم تازه روست

خنده ای کافیست با غم راز صبح رحمتی

مشتری گوره کن و دلال گو در پا فکن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

دریغ از صف مردان برون نتاخت یکی

دو کون را به یکی داو درنباخت یکی

هزار تیغ درین مشهد جزا برخاست

ندید عشق که مردانه سر فراخت یکی

کسی به معرکه عشق کامیاب نشد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۹

 

دو گرم و رخ زرد از که داری؟

سرت گردم به دل درد از که داری؟

ز فکر کیست بر خاطر ملامت

رخ آیینه در گرد از که داری؟

کدامین جلوه ترسانیده چشمت؟

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۰

 

چند ما را به مدارا و فسون بند کنی؟

تا کی این رشته شود پاره و پیوند کنی؟

نگه بیهده بر دامن مژگان دوزی

خنده ساخته بر گوشه لب بند کنی

این شکرپاره فروشان همه عیارانند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱

 

چو لعبتان خیال اند آدمی و پری

به اختیار مشعبد کنند جلوه گری

درست اگر نگری سیمیا و نیرنگست

نشاط مجلس ناهید و فتنه قمری

ثبات عهد پدیدست چند خواهد داشت؟

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۲

 

از ما نهان ز کثرت اغیار بوده ای

چون گل به زیر پرده صد خار بوده ای

از نور دیده در نظر ما عیان تری

پنهان نموده ای و پدیدار بوده ای

فریاد جان همه ز گرفتاری فراق

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۳

 

به مویی بسته صبرم نغمه تارست پنداری

دلم از هیچ می رنجد دل یارست پنداری

به تحریک نسیمی خاطرم آشفته می گردد

به خودرایی سر زلفین دلدارست پنداری

نه پندم می دهد سودی نه کارم راست بهبودی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

چمن قربانگه دنیای خونخوارست پنداری

دریغا گل که شاخ گلبنش دارست پنداری

سحر می گفت با پروانه بلبل حال و می نالید

که گل شد زود آخر شعله خارست پنداری

به سرعت آنچنان سودای بستان می شود آخر

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۵

 

دریغا در چنین فصلی حریفم یار بایستی

میان بلبلانم جای در گلزار بایستی

نشد ز ایوان و قصر افراختن جمعیتم حاصل

ره آمد شد غم سوی من دیوار بایستی

به سعی دیده شب‌زنده‌دارم کار نگشاید

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۶

 

گر حسن جمال تو طلبکار نبودی

در خانقه و بتکده دیار نبودی

گر نرگس مست تو نکردی جدل آغاز

تا گردش او بودی هشیار نبودی

بی پرده توانستی اگر روی نمودن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۷

 

گر پای سرو و دامن یاری گرفته ای

از محنت زمانه کناری گرفته ای

آگه نیی که در چه نفس سود عمر تست

از هر نفس اگر نه عیاری گرفته ای

عمرت همان دم است که با یار بوده ای

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۸

 

به توتیای رهم خون ز چشم تر چیدی

جراحت از دل هجران خلیده برچیدی

حدیث خوش نمک ارمغان صحبت کیست؟

که درد از دل و آزارم از جگر چیدی

من از فراق تو مردم تو را چه حاصل شد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۹

 

کمند عشوه گشادی و فتنه سر دادی

هزار عربده را سر به بحر و بر دادی

روان و روح به خود انس داده را جوییم

ز حجره راندی و تن در قفای در دادی

به دوری تو دل و صبر ما نمی ارزند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۰

 

به خودبینی به جز بتگر نباشی

ز خود بگریز تا کافر نباشی

به ظلمت افکند طوفان جهلت

چو کشتی گر گران لنگر نباشی

ز خیل طایران قدس گردی

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
sunny dark_mode